اگر میخواهی زیاد در اوج بودن را تجربه کنی هم در قله بودنت هم در دره بودنت را رها کن.
این درسی است که من از انتشار هر روزه در وبلاگم یادگرفتم. درس رها کردن.
گاهی اوقات یک متن خوب مینویسم که خودمان را برای نوشتن همان نوشته در اوج تصور میکنیم. بازخورد خوبی هم نسبت به آن نوشته دریافت میکنیم. همان لحظه است که ذهن عزیز خیال پرداز ما تا گرفتن جایزه نوبل پرواز میکند. در بین هزاران خبرنگار و عکاس قدم میزند. تا روزها همانجا میماند. ما هم سرخوش از این خوشی بیخبر از اینکه این میتواند ناخوشی بزرگی باشد، در حال و هوای به دور از نوشتن قدم برمیداریم. یا با خودمان خیال میکنیم حالا که یک متن خوب نوشتیم و برای مدتی در قله بودن را تجربه کردهایم باید هر چه که مینویسیم خوب از آب دربیاید و دچار کمالگرایی میشویم.
از آن طرف گاهی چیزی منتشر میکنیم که بازخورد خوبی نمیگیرد. که خوب از آب درنمیاید. در همچین موردی خودمان را در درهای با یک سرنگ تصور میکنیم که به دام اعتیاد افتادهایم! دچار واخوردگی میشویم و حس میکنیم اگر سالهای سالها بگذرد دیگر نمیتوانیم یک متن پدر مادر دار بنویسم.
وقتی متعهد میشویم هر روز چیزی منتشر کنیم مجبور میشویم آن ذهن سرخوش را بین خبرنگاران و آن ذهن سرخورده را در دره بین معتادان رها کنیم و به ذهنی تازه توسل بجوییم. باور کنیم آنها با همان مخاطبی که نظرش را داد و رفت رفتهاند و دیگر برنخواهند گشت.
این را خوب میدانیم که باید برای روز بعد آماده شویم و وقتی برای خیال پردازی کمال گرایی یا سرخورده شده نداریم.
این روحیهی رها کردن به ما کمک میکند در هر زمانی با هر حس و حالی چه بعد از پرفروش شدن کتاب چه بعد از شنیدن «نه» از چند ناشر همچنان با روحیه بر سر کار بمانیم و همین کار کردن است که ما را به اوجهای بیشتری میرساند.
به نظرم این برای ما ضروری است که یاد بگیریم تنها چیزی که در آخر برای ما میماند خود نوشتن است .مخاطب ما شاید اصلاً یک ساعت بعد از نظر دادن یادش برود که تشویق کرده یا تنبیه. پس خود ما هم باید یادمان برود که تشویق شدیم یا تنبیه. هیچ درهای و هیچ قلهای ماندنی نیست و همه چیز فقط به خود ما و واکنشمان نسبت به اتفاقات وابسته است. اگر این را بدانیم هر روز کار میکنیم و نمیگذاریم ذهنمان به حاشیه برود و به بیراهه کشیده شود.
2 پاسخ