۱)
عادت کرده‌ام هر چند وقت یکبار سایت‌های دوستانم را ورقی می‌زنم. امشب از سایت مائده‌ معصوم‌ زاده‌ نازنین به سایت آقای مجتبی طاهری رسیدم. این نوشته‌شان نظرم را به خود جلب کرد:

زیبا حرف بزنیم

یادم انداخت چند وقتی است که فکر راه انداختن یک کانال تلگرامی درباره‌ی افزایش دایره لغت، ذهنم را به خود مشغول کرده است. حتی کانال را زدم؛ اما در کمال تأسف به کارهای ناتمامم پیوست. در لحظه تصمیم گرفتم یک محتوای مشترک برای آن کانال و اینجا درباره‌ی یک لغت بنویسم.

امروز در جایی از فردی شنیدم: «این نقطه‌ی تمجیدات و تقبیحات است.» راستش اول در ذهنم برای کلمه‌ی تقبیح معادلی پیدا نکردم. با خودم چند بار تکرارش کردم. گفتم از قبیح به معنای زشت باید گرفته شده باشد. در فرهنگ لغت گشتم.

نوشته بود:
تقبیح: زشت شمردن، زشت دانستن، زشت‌شماری
از لفظ «زشت شماری» خوشم آمد. به‌جای نوشتن شمردن زشتی‌ها یا کلمه‌ی تقبیح، از همین واژه می‌توان استفاده کرد.
در دنباله‌ی گشتن درباره‌ی معنی بیشتر زشت شماری به کلمه‌ی تازه‌ی دیگری برخوردم. جایی در فرهنگ لغت نوشته شده بود:
«زشت‌یاد»
فکر می‌کنید این واژه را معادل کدام واژه نوشته بودند؟
معادل واژه‌ی غیبت.
زیبایی کلمه‌ی زشتی‌یاد به نظرم بسیار بیشتر از واژه‌ای مثل غیبت است. حتی اگر کسی زشتی‌یاد من را بگوید، باور کنید به دل نخواهم گرفت؛ ولی اگر غیبتم را کند، خونش حلال است!

 

۲)
امروز در میان جزوه‌های قدیمی‌ام یک بغل برگه یافتم. روی برگه‌ها جداول ده دقیقه‌ای کشیده بودم. تاریخ یکی از آنها متعلق به سال قبل همین موقع‌ها بود. راستش را بخواهید کمی از خودم خوشم آمد که هر روز صد دقیقه به‌طور منظم و مرتب می‌نوشتم!

احساس می‌کنم آن دوران نقش به‌سزایی در رشد من داشت. راحت نوشتن این روزهایم را مدیون مرتب نوشتن در آن روزها هستم.
هنوز هم زنده‌ام و قطعاً تا وقتی که زنده‌ام، می‌نویسم. درست است جدولی در کار نیست ولی همیشه و همه‌ جا قلمی و کاغذی یا کیبورد کامپیوتری همراهم هست.

۳)
تغییر کلمه‌ی دیگری است که امروز در ذهنم رژه می‌رود. آن هم با پوتین‌های سربازی. دوباره تفالی به فرهنگ واژگان می‌زنم. در فال کلمه‌ی تغییر نوشته شده است:

گردانیدن، دیگرگون ساختن، دیگرکردن، گردش، دیگرگونی

چند وقت پیش با یکی از دوستانم درباره‌ی تغییر حرف می‌زدیم. او نظرش این بود که حتی اگر فردی تغییر کند، پس از مدت کوتاهی به ذات اولیه‌ و اخلاق سابق خود برخواهد گشت. از نظر او آدم‌ها توان تغییر زیاد نداشتند. مخصوصاً اگر رفتاری و خلقی با آنها عجین شده باشد.
در آن لحظه با او سخت برخورد کردم. گفتم به نظرم یکی از خصلت‌های آدم‌ها تغییر پذیری‌شان است. انسان سنگ که نیست. حتی اگر سنگ هم باشد سابیده می‌شود و شکل و شمایلش تغییر می‌کند.
این روزها به حرف دوستم بسیار می‌اندیشم. با خود می‌گویم درست است که انسان موجود تغییر پذیری است؛ اما این تغییر و دیگرگونی آنقدر دشوار است که از نظر عده‌ای بعید به نظر می‌رسد.

دیگرگون‌ ساختن خود همت عالی طلب می‌کند. هر کسی نمی‌تواند از پسش بربیاید. اما این حرف به معنای این نیست که دیگرگونی ناممکن است؛ بلکه به این معناست که تلاشی بیش از تلاش‌های دیگر می‌خواهد.

۴)
قرار است برای اعضای گروه مای خلاق درباره‌ی پرسونای مخاطب بنویسم.

می‌خواهم با یک داستان شروع کنم. داستان من به چند سال قبل برمی‌گردد. زمانی‌که تمام دنیای من محدود به کتابخوانی می‌شد. احساس می‌کردم همه باید کتاب بخوانند و این وظیفه‌ی من است که بقیه را به کتابخوانی ارشاد کنم! در جمعی همهمه و غوغایی به پا بود. از در و دیوار و شیر مرغ و جان آدمیزاد و خاله‌ی فلانی و عمه‌ی بهمانی حرف می‌زدند. من هم همان‌جا شروع به حرف زدن درباره‌ی کتابی که تازه خواندن بودم، کردم.

نفر اول بعد از بیست ثانیه شنیدن حرف‌هایم، خمیازه‌کشان از محل وقوع حادثه بین من و خودش دور شد. شور و شوق فراوانی که برای معرفی کتاب تازه‌ داشتم، نگذاشت ناامید شوم. به دنبال نفر دیگری گشتم. وقتی داشتم درباره‌ی شخصیت رمان حرف می‌زدم یکدفعه گفت زندگی این شخصیت چقدر شبیه فلانی است. خوشحال بودم از اینکه بلاخره یک نفر پیدا شده که می‌توانم با او درباره‌ی این کتاب حرف بزنم. مشتاقانه گفتم بله دقیقاً. سری تکان داد و گفت می‌دانی تازگی چقدر در زندگی‌اش مشکل دارد؟

آنقدر من را غرق تاریخچه‌ی زندگی فلانی کرد که یادم رفت هدفم چه بوده و به دنبال چه چیزی با این فرد هم‌کلام شده‌ام.

در آن جمع کسی مخاطب من نبود. به همین دلیل وقت و انرژی خودم را بیهوده به هدر می‌دادم.

طراحی پرسونای مخاطب نمی‌گذارد وقت و انرژی و البته در حوزه‌ی وسیع بازاریابی پول‌مان بر باد رود. به همین دلیل قبل از شروع هر کاری باید ابتدا مخاطب و مشتری را شناسایی کرد و سپس دست به اقدام زد.

بعدها با جمعی از آدم‌ها در ارتباط بودم که مشتاقانه می‌توانستم از کتاب‌های جدیدی که برایشان خوانده‌ام، بگویم. این اتفاق باعث شد هم دامنه‌ی ارتباطم را گسترش دهم و هم با کتاب‌های تازه‌ای آشنا شوم.

۵)
درباره‌ی نقد کلاسیک می‌خواندم. نقدی که به قرن هفدهم و ادبیات کلاسیک برمی‌گردد. منتقدان فعال این نوع نقد برای نویسندگان معیاری مشخص می‌کنند. خط و خطوطی به قلم نویسنده می‌دهند. آنها به نویسنده می‌گویند اگر طبق معیار و خط و خطوط حرکت کند، یک اثر زیبا خلق کرده است.
حتی زیبایی را هم تعریف می‌کنند. زیبایی در نظر آنها اصولی دارد. یکی از آن اصول ارتباط با طبیعت است. به نظر آنها هر چه که طبیعی است، زیباست. تأکیدشان بر این است که باید از یونان و روم باستان تقلید کرد. چون معیار آنها طبیعت بوده و از طبیعت برای نوشتن آثارشان استفاده می‌کردند.

برای اساتید یونان و مصر احترام ویژه‌ای قائلند؛ زیرا آنها هستند که در زیبایی به تکامل رسیده‌اند. فن شعر ارسطوی یونانی و فن شعر اُرَس رومی برایشان جایگاه ویژه‌ای دارد.
آنها معتقدند زیبایی را باید در اثر احساس کرد. اگر اثر از دل طبیعت انسان خلق شده باشد، قطعاً به این زیبایی خواهد رسید و این زیبایی را می‌توان در اثر دید.

۶)
اندکی با فراگیر شدن مکتب رمانتیسم، نوعی شعر به نام شعر غنایی به وجود آمد. شعر غنایی به بیان احساسات انسان پرداخت. عده‌ای سعی کردند بیشتر به «من» انسان اهمیت بدهند. او را ببینند و احساساتش را درک کنند. به همین دلیل شعر غنایی را پایه‌ گذاری کردند.
لامارتین از شاعران فرانسوی درباره‌ی شعر غنایی بیان می‌کند که این من بودم که شعر را از حالت اسطوره‌ی خارج کرده و به جایش احساسات انسانی گذاشتم. خود شاعر باید الهه‌ی شعرش باشد نه اینکه از اسطوره‌ها استفاده کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

− 3 = 5