«نتیجه‌ی عالی آزاد نویسی رها شدن است.»

این جمله را وقتی نوشتم که از بند زندان افکار خودم رها شده بودم.به سال گذشته همین روزها که فکر می‌کنم میبینم که چقدر آشفته و سرگردان بودم.

وقتی به آن روزهایم نگاه می‌کنم خودم را در زندانی می‌بینم که زندان بانش افکار خودم است.من سالها بود که فکر می‌مردن توان بیرون آمدن از این زندان را ندارم.فکر می‌کردم زنجیری که به دستهایم بسته شده امکان ندارد باز شود و من امکان ندارد تغییر کنم.

تا اینکه یک روز که در حال نوشتن بودم به خودم قول دادم کمتر به گذشته فکر کنم و همان لحظه حس کردم رها شده‌ام حس کردم نوشتن پتک و وسیله‌ای برای باز کردن زنجیر دستانم شده است.

از آن روز به بعد هر وقت کم می‌آورم هر وقت پر از احساسات بد و دلتنگی می‌شوم صفحه‌ی ورد یا برگه‌ی دفتر را جلویم می‌گذارم و شروع می‌کنم به نوشتن.

آنقدر می‌نویسم تا احساس رها شدن جای همه‌ی احساسات بد را بگیرد.

دیشب احساسات به قلب و وجودم حمله‌ی شبانه کردند و تا حدودی توانستن من را اسیر خودشان کنند ولی نوشتن باز به کمکم آمد.نوشتم و انقدر نوشتم که خوابم برد و امروز صبح اولین جملاتی که به خودم گفتم این بود که من چقدر خوشبختم که نوشتن را در زندگیم دارم!

شما هم امتحان کنید.این بار که دچار غم و غصه شدید تا می‌توانید بنویسید.اگر این کار را کردید خوشحال می‌شوم نتیجه را با من به اشتراک بگذارید.

 

 

 

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

3 + 7 =