تا به حال شده در مورد مشکلی با دوستی حرف بزنید و قبل از اینکه او به شما راه حل دهد، خودتان راه حل مشکلاتان را پیدا کنید؟
یا اینکه در بین حرف زدن با آن دوست متوجه شوید که مشکلتان آنقدر هم که فکر میکنید بزرگ نبوده و واقعیت کلاً چیز دیگریست؟
ذهن همهی ما ذاتاً شیفتهی قصه پردازی است.خیلی خوشش میآید از مسائل دور و اطراف و واقعیتها قصه بسازد.تا وقتی که مشکلی درون ذهن ماست مثل این است که به ذهن غذا میدهیم تا بهتر قصه سازی کند.به محض خارج شدن مشکلات و مسائل و تعریف واقعیت،غذای قصه سازی ذهن از او گرفته میشود.
وقتی که ما دست به قلم میشویم شبیه این است که خودمان با خودمان حرف میزنیم یا اصلاً شبیه به این است که با دوستمان به صحبت مینشینیم.یعنی نوشتن همان تأثیری را دارد که حرف زدن.
علاوه بر این در بخشی از کتاب گند زدایی مغز خانم فیث جی.هارپر که خود روانکاو قابلی است از تأثیر نوشتن در کنترل احساسات حرف میزند.
اما یک مسئله اینجا وجود دارد.آن این است که آیا تا زمانی که از نوشتن واقعیت اجتناب میکنیم تأثیر آن را میبینیم؟
در ادامهی این سؤال باید بپرسم تا زمانی که فقط به دوستمان میگوییم ناراحتیم یا نگرانیم،آن دوست میتواند کمکی به ما بکند؟
مهم است که بگوییم چرا ناراحتیم.مهم است که دلیل نگرانیمان را واقعی بیان کنیم.تأثیر نوشتن بر روی ذهن و توسعهی فردی زمانی آغاز میشود که ما دست به نوشتن احساسات واقعیمان میزنیم.
چند روز پیش به مناسبت یک ساله شدن نوشتن گزارشات روزانهام،دفاتر سال قبل را ورق میزدم.
جایی نوشته بودم من از دست او ناراحتم که این حرف را به من زد. بعد از خودم پرسیدم او که بوده؟چه حرفی زده بود که من ناراحت شده بودم؟هیچ جزئیاتی بیان نشده بود.
وقتی مقایسه کردم دیدم در گذر زمان و تمرین نوشتن بسیار جزئی نویسی و بیان دقیق اتفاقات و احساسات برای من راحتتر شده.
پس اگر میخواهید نوشتن مثل یک دوست به شما کمک کند باید مثل یک دوست کنارش بمانید.بعد متوجه میشوید هنر واضح نوشتن در موفقیت شما و کنترل احساسات بدتان تا چه حد تأثیر گذار میتواند باشد.