اگر میخواهیم داستانسرای خوبی شویم یا ایدههای ویروسی تولید کنیم، باید بدانیم مغز ما در هنگام مواجه با یک ایده چه مسیری را دنبال میکند.
تحقیقات نشان میدهد مغز بر سه شیوه در هنگام مواجه با ایده متمرکز میشود:
۱٫جستجوی تفاوتها:
مغز ابتدا سعی میکند چیزی را که برای اولین بار با آن مواجه شده، با اطلاعات قبلی مقایسه کند. وقتی با یک قوطی نوشابه با فرمی جدید روبرو میشویم، مغز ما شروع به مقایسهی آن با اطلاعات قبلی و فرمها شیشهی دیگر نوشابهها میکند. اگر این فرم برایش جدید و خلاقانه بود درگیرش میشود؛ اما اگر به نظرش تکراری بیاید نادیدهاش میگیرد. این همان دلیل است که ما پس از مدتی از کنار ایدههای کلیشهای راحت میگذریم.
مغز ما توانایی و علاقه ویژهای در فهم تغییرات و درک خلاقیت دارد. به محض اینکه چیزی در دنیای بیرون به شکلی جدید ارائه میشود، جذب تغییر آن شده و تلاش میکند واکاویاش کند.
۲٫جستجوی دلیل:
بعد از اینکه مغز تغییری را تشخیص داد، شروع به جستجوی دلیلی برای تغییر میکند. اگر کف آشپزخانه خیس است، مغز ما در لحظه تلاش میکند علتی برای این خیس بودن پیدا کند و فوراً نظریهای برای این اتفاق میسازد.
۳٫بهکارگیری ماشین پیشگویی:
مغز با ساختن یک نظریه و علت در واقع دست به پیشگویی دربارهای حادثهای که علتش را نمیداند، زده است. حال اگر پیشگوییاش درست از آن بیرون بیاید اقدام به نادیده گرفتن مسئله میکند. انگار که اتفاقی نیفتاده باشد. مثلاً اگر پیشگویی شخصی دربارهی پایان یک ایده یا یک فیلم درست از آب دربیاید، دیگر آن ایده یا فیلم برای شخص جذاب و درگیر کننده نخواهد بود.
پس ما جذب ایدههایی میشویم که در ابتدا خلاقانه هستند و تغییری در دل ماجرا ایجاد کردهاند و بعد قابلیت حدس زدن و دنبال کردن داشته باشند و در آخر پیشگویی ما دربارهی آن ایدهها درست از آب بیرون نیاید. چنین ایدههای میتوانند بین مردم پخش شده و به اصطلاح ایدههای ویروسی شوند.