راستش را بخواهید من اینجا سعی میکنم در رابطه با خیلی مسائل راست بگویم(البته اگر همین جمله راست باشد!). حالا هم راست و پوست کنده میگویم بی ایده بودن بد دردیست. ولی خدا را شکر درد بی درمانی نیست. امروز از صبح به دنبال ایده برای پست میگشتم و دیدم چه چیزی بهتر از نوشتن در مورد نوشتن.
در این ده ماهی که به صورت جدی مینویسم خیلی تعجب میکنم که نوشتن توانسته من را تا این حد مجذوب خودش کند. آنقدر که در این ده ماه یک روز هم نشده که ننویسم. به جرئت میتوانم بگویم تا به حال کاری نبوده که تا این حد بتوانم نسبت به آن وفادار بمانم.
وفاداری من نسبت به نوشتن به چند دلیل است. اول اینکه نوشتن دریچهی جدیدی به روی زندگی من باز کرد. نوشتن من را بزرگ کرد. روزهایی بود که با حال بد به سراغ نوشتن میرفتم و بعد از نیم ساعت چهل دقیقه نوشتن با یک لبخندی ملیح، با امید حضور کار مورد علاقهام در زندگی، بلند میشدم. نوشتن به من ثابت کرد آنقدر هم که فکر میکردم ضعیف نیستم. به من شجاعت ارائه کردن داد.
واقعیتی که در مورد زندگی من وجود دارد این است که من از آن دست آدمهایی بودم که با کار کردن در اینترنت و انتقال حس و تجربه مشکل اساسی داشتم. نه اینکه بد بدانم شجاعت ارائه نداشتم. نوشتن آمد و تشر زد. دعوا کرد.یک دعوای اساسی. گفت برو میتوانی. به این دلایل است که به نوشتن وفادارم. همانند کنه به نوشتن چسبیدهام و فکر اینکه یک روز در زندگیام بیدار شوم و خبری از نوشتن نباشد به شدت من را میترساند. به نوشتن وفادارم چون اگر حالا کمی فقط و فقط اندکی جرئت انتقال افکارم را پیدا کردم به دلیل وجود نوشتن است.
شما به چیزی در زندگیتان مثل کنه چسبیدهاید؟ به چه چیزی در زندگی وفادارید؟دلیلتان برای این وفاداری چیست؟آیا حالتان با آن کار خوب است؟خوشحال میشوم برایم بنویسید.
چی نوشت:اگر به دنبال ایده میگردید از دلایلتان برای علاقه مندی به چیزی بگوید بیشترین نفعش برای خودتان است. نسبت به کار مورد علاقهتان وفادارتر میشوید.تضمینش با من.