از قدیم گفته‌اند «تا سه نشه بازی نشه.»

راست می‌گویند. همیشه عدد سه نشانه‌ی شروع بازی بوده حتی در کتب ادبی.

شما خودتان ببینید تا وقتی که پای نفر سومی درمیان نیست همه‌ی روابط خوب پیش می‌روند. مادام بوواری زمانی دیگر از شوهرش قطع امید می‌کند که عاشق نفر سومی می‌شود. اگر پای این نفر سوم وسط نبود شاید خیلی از اتفاقات رخ نمی‌داد.

برای یک داستان نویس همیشه تعدد زوجها نه ببخشید تعدد شخصیت‌ها مشکل بوده. وقتی شخصیتی را خلق می‌کند باید روابطش را با دیگر شخصیت‌ها تنظیم کند. او را به موقع وارد داستان کرده و به موقع خارج کند. همین خودش بوی دردسر می‌دهد.

اگر از آن طرف بوم هم بیفتد و فقط مثلاً دو شخصیت را وارد داستان کند ممکن است تنش چندانی بین این دو نتواند به وجود بیاورد.

تصور کنید یک داستان عاشقانه می‌نویسید. پسری از دختری خوشش می‌آید به او درخواست ازدواج می‌دهد. دختر یا قبول می‌کند یا ردش می‌کند. داستان تمام شد. آیا این داستان به اندازه‌ی کافی تنش و کششی دارد؟

قطعاً نه. حالا تصور کنید فرد سومی را وارد ماجرا می‌کنیم که دختر عاشق اوست نه پسری که از او خواستگاری کرده. حالا یک تنش در داستان داریم.

در داستان نویسی به این می‌گویند مثلث شخصیتی. روی هر ضلع این مثلث، ما یکی از این سه نفر الف ب و ج را داریم که باید روابطشان را با هم تنظیم کنیم.

مثلث شخصیتی موجب شکل گیری قوی‌ترین ترکیب شخصیتی می‌شود که در بسیاری از داستان‌ها متداول است. رخدادها هم تمایل دارند تا به این شکل سه‌تایی اتفاق بیفتند. قهرمان در راه غلبه بر مانع،سه بار تلاش خود را به کار خواهد بست.دوبار شکست می‌خورد اما بار سوم پیروز می‌شود.

وقتی به این شکل در داستان تعادل به وجود می‌آید، پیش بردن پیرنگ و تشکیل کنش و واکنش منطقی هم راحت‌تر می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

− 2 = 1