از یک زمانی به بعد در خاطر دارم که به تمام آدمهای اطرافم توصیه میکردم برای درمان رنجهای روحیشان بنویسند. به جد کوشیدم تا این مسئله را جا بیندازم که نوشتن به تمام آدمها تعلق دارد و فقط مختص نویسندهها نیست. تأکید میکردم که با نوشتن آدم به عمق وجود خودش میرسد و خودش را کشف میکند.
به دوستم که سعی داشت بیشتر با خودش دوست باشد، توصیه کردم نوشتن را از یاد نبرد. آنقدر این حرفها را تکرار میکردم که همه من را با راهحلی به نام نوشتن شناخته بودند. سر معدهشان هم درد میکرد میپرسیدند به جز نوشتن پیشنهادی برای حل مشکلمان نداری؟
من شده بودم نماد نوشتن. نه آن جنبهی نوشتن که داستان یا جستار مینویسی؛ آن قسمت از نوشتن که برای شناخت خود دست به قلم میبری.
اما همین خود من تا امروز چند روزی از نوشتن فرار کردم. نه اینکه کلاً ننوشته باشم. بر طبق قرارم با خودم سایتم بروز میشد اما از آزاد نویسی فراری بودم. سعی داشتم تا میتوانم از آزادنویسی دور باشم.انگار که از مواجه شدن با خودم و ترسها و ضعفهایم فرار میکردم. در این چند روز بود که متوجه شدم چرا نوشتن برای آدمها بسیار مشکل است. تازه متوجه شدم چرا دوستانم راهحلی به غیر از نوشتن را از من طلب میکردند. نوشتن مشکل است چون خود آدم را با خودش روبرو میکند. مشکل است چون آدم در نوشتن مجبور میشود صادق باشد. در نوشتن مجبور میشود خود واقعیاش را بدون سانسور بیان کند و شاید این خود واقعی اصلاً جذابیتی نداشته باشد. ما از نوشتن میترسیم چون از واکاوی حس درونیمان هراس داریم.
بلاخره امروز تصمیم گرفتم پس از چند روز دوری از آزاد نویسی طولانی خودم را به دست نوشتن بسپارم. عزمم را جزم کردم که هر طور شده همه چیز را در نوشتن بیان کنم. بسیار کار سخت و طاقت فرسا و گاه رقت انگیزی بود. مواجه شدن با خودم که مقصر میدانسمتش حس خوشایندی به من تزریق نمیکرد. اما این اوضاع فقط تا چهار هزار کلمهی اول ادامه داشت. بعدش اوضاع بهتر شد. انگار که متوجه شدم ترسهایم وجه دیگری هم دارند. متوجه شدم میتوانم با خودم و اطرافیانم مهربانتر باشم. میتوانم خودم را بخاطر اشتباهات مکرر ببخشم و شروعی دوباره برای خود رقم بزنم.
حال که نزدیک به پانزده هزار کلمه نوشتهام، دیگر سنگینی احساس نمیکنم. باری از روی شانههایم برداشته شده و آزادانه میتوانم به زندگی ادامه دهم. ساعتها حرف زدن با خود درونم از طریق نوشتن به من جانی دوباره برای ادامه راه بخشید. حالا با این تجربه برای ترویج نوشتن مصممتر شدم و به نیروی معجزه آسای نوشتن بیشتر از قبل ایمان آوردم.
چقدر ساده و زیبا و کوتاه جان مطلب رو ادا کردی مهدیس جان. این روزها نوشتن برایم شکل عبادت کردن شده. هم ساده است هم رایگان هم زیبا. اولش با غرولند و بیان ناراحتی شروع می شود و خواهی نخواهی راه حل هم همان حین از بین کلماتی که نوشتم ظاهر می شود. نوشتن زیباست. خیلی زیبا.