امروز با دیدن یک دفتر قدیمی به سرم زد کل دفتر را پر کنم و فقط بنویسم.یک دفتر هفتاد صفحه‌ای.

اولش به نظرم کار سختی آمد ولی به این دلیل که همیشه دوست دارم چالش‌های سخت را امتحان کنم دست به کار شدم.من فکر می‌‌کردم که خداکثر چهارساعت این برگه‌ها پر می‌شوند ولی چیزی حدود شش ساعت و نیم طول کشید!

مچ دستم به شدت درد گرفته بود و انگشتانم از هم باز نمی‌شدم.به دستم نگاه کردم و خندیدم.بله خندیدم.فکر میکنم اولین دردی است که تا این حد برایم لذت بخش بود که از فکرش خنده‌ام گرفت.

یک جور حس آزادی و آرامش را امروز با هم تجربه کردم.از خودم نوشتم از خاطراتم،از هر آنچه که فکر می‌کنم در آن ضعف دارم،از کارهایی که باید انجام دهم و آنقدر نوشتم و نوشتم تا دیگر قلمم دست خودم نبود.به من ایده می‌داد برای نوشتن و خودش حرکت می‌کرد روی کاغذ.

از یک جایی به بعد شور و هیجان عجیبی داشتم هر برگه که تمام می‌شد ذوق می‌کردم و شاد می‌شدم.

راستش را بخواهید هر چه درد دستم بیشتر می‌شد بیشتر احساس خوشحالی داشتم!

امشب قرار بود پست دیگری اینجا باشد ولی آنقدر این تجربه برایم خوب بود و من را سر ذوق آورد که دلم نیامد به شما پیشنهاد نکنم.

امتحان کنید مطمئنم مثل من شگفت زده می‌شوید.

پی‌نوشت:

دفترم بسیار هم زیباست😁

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

− 2 = 3