این روزها در تلاشم به هر نحوی شده نوشتن را حفظ کنم.

نوعی مقاومت درونی مانع می‌شود کارهایی که قبلاً انجام می‌دادم انجام دهم.

کمی می‌ترسم که نکند نوشتن عزیزم را از دست بدهم.

این ترس همیشه و همه وقت با من بود که چیزهایی که به آن دلبستگی دارم از بین بروند.

از طرفی می‌دانم که ترس هم برادر مرگ است و هم مسبب اتفاقات بد.

در تلاشم که هر طور شده حتی با نوشتن یادداشت‌های کوتاه در این وبلاگ نوشتن را حفظ کنم.

امیدوارم به آینده که بتوانم دوباره به دوران طلایی روز بیش از دو هزارکلمه در روز برسم.

آدم به امید زنده است.

یک پاسخ

  1. منم تازه به مسیر برگشته ام:) چند روزی بود که نوشتن واقعا با کندن جان همراه بود. مهم اینکه که می گذره و به مسیر بر می گردیم اگه دست نکشیم از تقلا کردن. سخته ولی همون امید نمیذاره آدم متوقف بشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

95 − = 88