نزدیک به دو ماه است که هر روز هزار کلمه می نویسم.هزار کلمه ی جدا از هم نه ها؛متنی مینویسم که هزار کلمه داشته باشد.
زحمت شمارش هم بر عهده ی فایل ورد است.من از آن دست افرادی هستم که با کاغذ و قلم راحت ترند اما صدای کلید های کیبورد و ظاهر شدن کلمات بروی صفحهی کامپیوتر هم حس عجیبی دارد.
راستش اولش باورم نمیشد که بتوانم این کار را انجام دهم.
وقتی کسی را می دیدم که میگفت دو هزار کلمه نوشته است به حال او حسابی غبطه می خوردم.در حقیقت جملهی “نوشتن نوشتن میآورد” را کمی نادیده گرفته بودم.
تا اینکه یک شب بعد از اینکه لایوی از استاد دیدم که موضوعش هزار کلمه بود تصمیم گرفتم شروع کنم ساعت یک بود فکر می کنم.لحظه ای تعلل نکردم و شروع کردم به نوشتن معرفی خودم.
در این بین مخاطبان جدیدی برای خودم ساختم:بچههای هزارکلمه.
به خودم که آمدم دیدم یک کسی در مغزم می گوید:«خانوم اجازه می شه این کلمه رو توضیح بدین؟» و چه چیزی بهتر از این ایده که کلمهای،حرفی،چیزی را به کسی که نمی داند توضیح دهم.
من معلم شده بودم در هزار کلمه بدون اینکه متوجه شوم.
اجازه بدهید اعترافی بکنم توضیح بعضی کلمات واقعا سخت است مخصوصا اگر فقط آنها را استفاده کرده باشیم و اصلا به آنها و معنی و مفهومشان فکر نکرده باشیم.
من با این یک تیر چند نشان زدم هم خودم مشتاق تر شدم برای نوشتن هزار کلمه؛هم نوشته هایم مخاطب دار شدند هم حالا ناخودآگاه خودم را وادار می کنم تا به کلمات فکر کنم و یک چیز دیگر تایپم را هم سعی می کنم تقویت کنم.
شاید اولش سخت باشد اما امان از نوشتن و کلمات که مثل زنجیره بهم وصل شدهاند کافیست بخواهید درباره یک کلمه حرف بزنید کلمات خودشان ظاهر می شوند.