سال‌ها قبل از اینکه نلسون ماندلا زاده شود، آفریقا بر اساس نظام آپارتاید اداره می‌شد. این نظام افراد غیر سفید پوست را در مکان‌های مخصوصی قرار می‌داد. این مکان‌ها معمولاً امکانات بسیار کمی داشتند و باعث می‌شد نژاد غیر سفید پوست زندگی سختی بگذرانند.

در همین اوضاع بود که شرکت شل اویل تصمیم گرفت در آفریقا تجارتی را آغاز کند.آنها برای این کار بسیار مصر بودند. اما یک اتفاق نظر آنها را تغییر داد. تعدادی از اعضای شرکت اعتقاد داشتند،جامعه آفریقا مناسب کار تجاری نیست. آن‌ها برای اثبات حرفشان از روش برنامه‌ریزی سناریویی استفاده کردند.

برنامه ریزی سناریویی روشی است که آینده‌ی یک کار را برای سازمان‌ها مشخص میکند. در این روش مهره‌های مهم هر شرکت برای پروژه‌ها چند سناریوی متفاوت می‌چینند. چیدن این سناریوها برای تعیین واکنش سازمان در برابر اتفاقات متفاوت آینده است. این کار هدف آینده را برای اعضای شرکت شرح می‌دهد.مثلاً در سال ۱۹۵۰ «هرمان کار»در ارتش آمریکا با استفاده از این روش دو سناریو متفاوت برای پیش بینی آینده‌ی جنگ هسته‌ای چید. این روش به ارتش آمریکا کمک کرد تا بدانند در صورتی که جهان با جنگ هسته‌ای یا بدون جنگ هسته‌ای باشد،چه شرایطی پیش روی آنها خواهد بود. بهره‌گیری از این روش برای پیش بینی ویروس شدن یک محصول هم بسیار کاربرد دارد. اگر قبل از ارائه محصول به بازار سازمان پیش بینی کند که محصولش ویروسی خواهد شد،می‌تواند شرایط لازم برای ارائه محصول به بازار را فراهم کند.

برنامه ریزی سناریویی به داد شرکت شل اویل هم رسید. آنها با پیش بینی آینده و چیدن یک سناریو متوجه شدند جامعه‌ی آپارتاید آفریقا مناسب تجارت نیست. شاید همین پیش بینی و برنامه‌ریزی شرکت شل اویل را از خطری بزرگ نجات داد.

داستان‌های بینشی بر اساس برنامه ریزی سناریویی ساخته می‌شوند. در این داستان‌ها آینده‌ی یک اتفاق به تصویر کشیده می‌شود. وقتی این تصویر آینده برای کارکنان یک شرکت مشخص باشد،انگیزه‌ی آنها برای کار کردن نیز بیشتر خواهد شد. داستان‌های بینشی مسئله‌ی عدم اطمینان فرد به آینده را حل می‌کنند. آنها ابزاری یکپارچه برای مقابله با عدم اطمینان به آینده هستند. هر سازمانی می‌تواند به جای استفاده از داستان‌ها از همان روش برنامه ریزی سناریویی استفاده کند. یعنی آینده‌ی سازمان را با تعدادی زیادی مدرک و پاورپوینت نشان دهد؛اما فهم این مسئله لازم است که ارتباط انسان با دنیایی که رنگ و بو و حس دارد ،بسیار بیشتر از تعدادی زیادی عدد و رقم و آمار روی صفحه‌ی کامپیوتر است.

داستان‌های بینشی علاوه بر آگاهی دادن به افراد درباره‌ی آینده،اهداف یک سازمان را روشن و درونی می‌کنند. مشکل خیلی از سازمان‌ها این است که در هنگام مواجه شدن با یک بحران،کارکنان سازمان خیلی زود اهداف شرکت را فراموش کرده و جا می‌زنند. یک قصه‌ی بینشی در لحظه‌ی بحران بخاطر یک هدف مشترک همه را کنار هم نگه خواهد داشت.

برای خلق یک داستان بینشی سه سؤال مطرح می‌شود:

۱٫با اجرای این طرح یا تلاش برای رسیدن به این هدف در آینده چه اتفاقی می‌افتد؟

۲٫در صورت اجرا نشدن چه اتفاقی می‌افتد؟

۳٫نقش هر یک از اعضا در رسیدن به این هدف چیست؟

هر چه احساس در یک داستان بینشی بیشتر باشد،تأثیر داستان نیز بیشتر خواهد شد.

در آخر باید اضافه کنم یک داستان بینشی خوب سختی‌های رسیدن به هدف را نیز مشخص و آینده‌ی را برای افراد روشن‌تر می‌سازد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 78 = 85