«برف بی صدا می‌بارد» نام یکی از سریال‌هایی است که خانواده مشتاقانه دنبال می‌کنند.کاری به محتوایش ندارم.هدفم نقد سریال نیست.برای من نام این سریال آرامش خاصی داشت.خاطراتم از برف و آرامشش را زنده کرد.

یادم می‌آید صبح یک روز زمستانی از خواب بیدار شدم.سرمای گزنده‌ی فضای اتاق،اجازه‌ی بیرون آمدن از زیر پتو را به من نمی‌داد.اما اجازه‌ی نرفتن به مدرسه هم نداشتم پس باید با پتو و رختخواب گرمم خداحافظی می‌کردم و برای شروع صبحی تازه آماده می‌شدم.هوای بیرون هنوز کمی تاریک بود.خواستم برق را روشن کنم اما انگار برق قطع شده بود.از پنجره‌ی رو به حیاط لحظه‌ای درخت سفیدی را دیدم.پنجره‌ی اتاق را باز کردم و با دیدن منظره‌ی روبرویم ناگهان ماتم برد.تا چشم کار می‌کرد سفیدی می‌دیدم.تمام کوه ،پشت‌بام همسایه،روی درخت‌ها سفید شده بود.ظاهراً در سکوت شب برف بی صدا باریده بود.مدرسه تعطیل بود و می‌توانستم به رختخواب گرمم برگردم.

خاطره‌ی دیگرم از برف به بهمن ماه سال گذشته برمی‌گردد.باز هم بخاطر بارش برف،برق منطقه قطع شده بود.بخاطر قطع برق،سیستم‌های گرمایشی خانه از کار افتاده بودند.برخلاف خاطره‌ی قبل،به لطف کرونا خبری از درس و مدرسه نبود.پس تصمیم گرفتم خودم را به پتویی گرم و نرم و خواندن یک رمان دعوت کنم.آن روز رمان«سوکورو تازاکی و سال‌های زیارتش»را کامل خواندم همان زمان که پشت پنجره برف بی صدا می‌بارید.

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

20 − = 12