برای فردی ناشناس در گوشهای از دنیا
سلام امیدوارم حالت خوب باشد
میدانم روزگار نمیگذارد یک آن بیاساییم.مدام در تلاش است خواب راحت را از چشمان ما گرفته و ترس و نگرانی را به درونمان راه دهد. هر چهساعیانهتر برای تملک یک مکان،یک اتفاق یا حتی یک آدم میکوشیم، روزگار آن دارایی را از ما دورتر میکند.
سرنوشت اسفناک برای انسانها همان سرنوشت سیزیف است. این انسان مجبور است برای رساندن سنگ به بالای کوه تلاش کند با اینکهمیداند این سنگ ممکن است به بالای کوه نرسیده، پایین بیفتد.
لختی امید سر تا پایمان را پر میکند و در همان لحظه دوباره همه چیز نقش بر آب میشود. از تمام وجودمان مایه میگذاریم تا کارمان آن شودکه میخواهیم با اینکه میدانم یک طرف ماجرا شکست است.
این نامه را نوشتم تا تمام تلاشهایت را برای زندگی ارج بگذارم.برای تمام تلاشهای خودت و خودم برای زندگی ارزش قائلم.
باید تمام حسهای خوب این تلاشها را با هم تسهیم کنیم.آنوقت شاید نرسیدن و پایین افتادن سنگ آن سنگ وقتی که در دو قدمی قلهاست،راحتتر شود.
همیشه به یادت هستم
دوستت
یک کاتب
برای یک کاتب که به فردی ناشناس در این گوشه از دنیا منت نهاد و نامه نوشت.
سلام رفیق ناشناس من.
نامه ات دیر به دستم رسید اما رسید. خط به خط تو را خواندم. امیدت به حال خوبم بود و همین پیک امید در سرای قلبم تخم امید کاشت و شاید در انتظار نامه ی بعدیت گل بدهد.
از روزگار حرف زده بودی و واژه هایت زیر بار درد و غصه بود. حالت از نوشته ات پیداست. درک می کنم. روزگار بیمار است و ما در کنار بستر این بیمار از خود بیمار، بیمارتریم. اما می خواهم حرف را عوض کنم. شاید بخندی و بگویی:«دیوانه! دلت چه خوش است!» ولی تصمیم گرفتم سهراب باشم و جور دیگری ببینم. می خواهم تظاهر کنم حالم خوب است. شاید تظاهر و فریاد زدن حال خوبم مغز زودباور انسانی ام را گول بزند که واقعاً حالم خوب است. می خواهم به همه بگویم خوشبختم. مشکلی نیست. قطار زندگی روی ریل است.
هاید گر زمانی گفته«انسان در خانه زبان زندگی می کند.» اگر این حقیقت داشته باشد و بشود با زبان خانه ای ساخت ترجیح می دهم به جای این که کاشانه ام را جهنمی بسازم، تمام تلاشم را بکنم که هر چند سخت اما مصالح این خانه را لب رودی ببرم در آستانه ی بهشت.
رفیق ناشناس من.
اگر این نامه ی کوتاه به دستت رسید امید دارم واژه هایم برایت فارغ از معنا و مفهوم ظاهریشان، بوی دارچین بدهد و طعم یک دم نوش که در عصری بارانی نوشیده ای.
امیدوارم لبخند بزنی.
برگی سبز روی شاخه ی حالت بروید و گنجشکی در دلت دنبال دانه بگردد که این ناشناس کیست؟
کاش بیشتر برای هم نامه بنویسم. نامه هایت خوش عطر است. مرا می برد در حیاط و زیر آسمانی ابری می نشاند.
کاش این یک شروع تازه برای ما باشد…
برای دو ناشناس که از گوشه ای از دنیا برای هم عشق می فرستند.
دوستدار تو
غریبه آشنا.
سلام به دوست ناشناس و عزیزم
راستش را بخواهی پاسخت را که دیدم، مجبور شدم دوباره به نامه برگردم و بار دیگر آن نامه را بخوانم چون اصلاً یادم نمیآمد روزی چنین نامهای نوشتهام. خیلی ممنونم که هم آنقدر برایم ارزش قائل شدی که پاسخم را دادی و هم من را به حال و هوای دورانی برگرداندی که به کل فراموش کرده بودم.
نامهات شاید دیر ولی خوش موقع آمد. این نامه را به فال نیک میگیرم و به خود امید میدهم که روزهایی سرشار از امید و خوشبختی در انتظارم است.
امروز در جایی خواندن اصطلاحی وجود دارد به نام Eccedetesiast. نوشته شده بود این اصطلاح برای فردی استفاده میشود که لبخند میزند ولی در دلش هزاران درد نهفته است. کسی که به خوب بودن تظاهر میکند. راستش را بخواهی هنوز فرصت نکردم کلمه را چک کنم و از صحت ماجرا مطلع شوم؛ اما وقتی نامهات را خواندم، ناخودآگاه ذهنم به سمت این اصطلاح رفت. من برخلاف شمایی که نمیشناسم به گول زدن مغز در زمان حال اعتقادی ندارم. قبلاً داشتم. شاید موقعی که همان نامه را نوشتم، ولی حالا ندارم. به نظرم باید غم و غصهها را پذیرفت. برایشان عزاداری کرد. رفعشان کرد و بعد قویتر از قبل بلند شد و به زندگی ادامه داد. غم که تلنبار شود جایی که نباید بیرون میزند. شاید بشود خشمی که روی بچهای هوار میشود یا اشکی که در حین بحث و دعوا و جایی که نباید، سرازیر میگردد.
با تمام این تفاسیر، با اینکه ناشناس هستی، احساس میکنم کلماتت را و خودتت را میشناسم. نوید امید را که میدهی، این احساس نزدیکی بیش از پیش میشود. غریبهی آشنا نام بسیار خوبی است. من هم تمایل زیادی برای ادامه دادن به این نامهها دارم ای غریبهی ناشناس دوست داشتنی. امیدوارم نامهام زودتر به دستت برسد.
دوستدار تو
ناشناسی که اسمش از آدرس سایتش معلوم است:)