یک سؤال مهم که هر تولید کنندهی محتوا باید از خود بپرسد، این است:
اگر محتوایم وجود نداشته باشد، چه میشود؟
فرض کنیم شخصی پیدا شود و تمام محتوای ما را جمع کند و در جعبهای بگذارد، انگار هرگز محتوایی وجود نداشته است. آیا کسی دلتنگ این محتوا میشود؟ آیا شکافی در بازار به وجود میآید؟
جواب به این سؤالات مقدمهای برای ورود به مرحلهی دوم مدل کارخانهی محتواست.
پس از اینکه در مرحلهی اول نقطهی مطلوب خود را برای تولید محتوا یافتیم، حال باید به محتوای خود جهت بدهیم. در مرحلهی جهت گیری ما تلاش میکنیم کاری متفاوت و متمایز از دیگران انجام دهیم.
روال کار تولید کنندکان محتوا در عصر حاضر تقلید است. کمتر کسی جرئت ریسک کردن و امتحان حوزهی متفاوت را دارد. همه میخواهند از روی دست همان کسی محتوا تولید کنند که موفق شده و جایگاهی کسب کرده است. غافل از اینکه محتوایی موفق میشود که جهت گیری متفاوتی داشته باشد. من با تقلید مخالف نیستم. شاید در ابتدای مسیر این تقلید خیلی هم بد نباشد؛ اما در ادامه این تمایز و متفاوت بودن و جهت گیری خاصی داشتن است که یک محتوای ارزشمند میسازد.
اندرو دیویس به چنین چیزی قلاب میگوید:
یک تغییر ساده در موضوعی آشنا که با هدف به دام انداختن مخاطبتان طراحی شده است، بدون جهت گیری محتوایتان برای بیان داستانی واقعاً متفاوت، محتوایتان در شلوغی گم شده و فراموش میشود.
اگر دقیقاً در همان حوزهی فعالیت بقیهی افراد همان کاری را انجام دهیم که آنها میکنند، چطور میتوانیم انتخاب مخاطب باشیم و فراموش نشویم؟ وقتی محتوایی کپی با محتوای بقیه تولید میکنیم، نبودمان هیچگاه احساس نخواهد شد؛ زیرا بلاخره محتوایی برای پر کردن جای ما هست.
چگونه میتوان به این تمایز رسید؟
یکی از راههای رسیدن به این تمایز نگاه کردن به علاقه و خواست خودمان است. به این فکر نکنیم که چه موضوعی مد است و طرفدار بیشتری دارد. به این فکر کنیم که چه چیزی ما را سر وجد میآورد و احساس میکنیم جایش در حوزهی تولید محتوا خالیست.
هر کسی که محتوایی به این دنیا اضافه میکند باید برای کار خودش مأموریتی مشخص کند. اگر مأموریت ما دادن درسهایی در مورد تبلیغ نویسی است، به این بیاندیشیم که چگونه میتوانیم به این حوزه جهت بدهیم. وقتی مأموریت و جهت دهی ما مشخص شد، میتوانیم به فکر ساختن یک پایگاه مرجع و بزرگ برای محتوایمان و مرحلهی سوم مدل محتوا باشیم.