از این دسته فیلمهایی که شخصیت آخر فیلم بی هیچ دلیلی تصادف میکند و داستان به دلیل نبود شخصیت تمام میشود، فکر میکنم همهمان حداقل یک باری دیده ایم مگر اینکه خیلی خوش شانس بوده باشیم.
تا حالا با خودتان فکر کردهاید خب اگر شخصیت تصادف نکرده بود این داستان تا کی ادامه پیدا میکرد؟ شاید تا ابد!یعنی این نویسنده عملا برای پایان ایده ای نداشته است و میخواسته یک جوری سر و ته قضیه را هم بیاورد.
دست نویسنده از آن بالا ماشین را هدایت میکندو به این شخصیت بنده خدا میزندو شخصیت جان میدهد.
حالا تصادف نه ،یک شکل دیگر خلاصه اینکه نویسنده برای اینکه از دست شخصیت خلاص بشود خودش شخصیت را یک طوری میکشد.
این اتفاق ممکن است برای داستانهای ما هم بیفتد خیلی هم ساده است. ولی باید دقت کنیم که آنوقت داستان ما جذابیتش را از دست می دهد معلوم میشود ما نتوانستیم از پس داستان بربیاییم.
در نمایشنامه های کهن ممکن بود شخصیت هایی را ببینید که درد دوراهی و تنگنا ماندهاند که یکدفعه به طور ناگهانی فرشته یا الهه ای از شکاف سقف آویزان می شد،چوب جادویی اش را تکان می داد و مشکلات را حل می کرد!
به این فرشتهی عزیز «امداد غیبی» یا «خدای مکانیکی» میگفتند.
طبیعی است که مخاطب امروز چیزی را بدون دلیل نمیپذیرد. او حاضر نیست داستانی را بخواند که یک فرشته یک دفعه به کمک شخصیت یا حتی خود نویسنده میآید و همه چیز را حل می کند.
طبیعتا این ضعف بزرگی برای یک داستان امروزی است.
بعضی اوقات حتی ممکن است در طول داستان این اتفاق رخ بدهد پس باید مدام به این نکته دقت کنیم که برای خواننده سوال بیجواب نگذاریم.
من این روزها مشغول خواندن کتاب «بیست کهن الگوی پیرنگ» هستم و دوست دارم قسمتهایی از این کتاب را هم با شما به اشتراک بگذارم.