اگر انسان هستیم پس حتماً قصه‌ای برای گفتن داریم.

ایزاک دینسن

یکی از دوستانم که نوشته‌های من را درباره‌ی داستان سرایی خوانده بود، می‌گفت مشتاق شده برای کسب و کار خودش قصه‌ای تعریف کند. بعد ادامه داد هر چقدر جستجو می‌کند قادر به پیدا کردن این داستان‌ها نیست. از او پرسیدم چگونه کسب و کارش را راه‌ انداخته است؟کجا شکست خورده و کجا توانسته سربلند عمل کند؟ وقتی به سؤالاتم پاسخ داد متوجه شد بیشتر از چیزی که انتظار داشته داستان دارد. فقط لازم است شروع به تعریف کردن آنها کند.

کیندراهال در کتاب داستان‌هایی که می‌چسبند می‌گوید:

اصلی‌ترین و بزرگ‌ترین مانع تعریف نکردن قصه‌تان پشت گوش نداختن، ترس از تعریف کردن یا ترس از صحنه نیست؛ این است که فکر می‌کنید اصلاً قصه‌ای ندارید.

برای یافتن داستان‌ها چه باید کرد؟

هر داستان از سه قسمت روال عادی اولیه،انفجار، روال عادی ثانویه تشکیل شده است. پیدا کرد دو قسمت روال عادی گاهی مشکل است اما معمولاً لحظه‌ی انجار را خوب بخاطر می‌آورم. جرقه‌ها خیلی خوب در ذهن حک می‌شوند. برای یافتن یک داستان ابتدا باید لحظه‌ی انفجار را مرور کنیم بعد از آن به این فکر می‌کنیم قبل از انفجار چه زندگی داشتیم و بعد آن انفجار چه تأثیری در زندگی ما گذاشته است.

با این روش قطعاً همه‌ی آدم‌ها و کسب‌وکارها قصه‌ای برای تعریف کردن دارند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 6 = 7