زندگی ما داستانی است بدون پیرنگ.
زندگی ما پر از اتفاقات بی نظم است. اتفاقاتی که هر از گاهی رخ میدهند و میگذرند. از آسمان یکدفعه مشکلی نازل میشود و ممکن است خیلی ناگهانی هم خودش حل شود.
اما جهان کتابها و رمانهای قوی یک جهان منظم است. چرا؟
چون در این جهان نظم و پیرنگ وجود دارد. روابط علت و معلولی زنجیرهوار رخ میدهند. هیچ اتفاقی، اتفاقی حل نمیشود و حل همهی اتفاقات نیاز به علت دارد.
در واقع به قول کتاب بیست کهن الگوی پیرنگ
یک کنش واحد منجر به یک کل میشود که شامل ابتدا و میان و پایان است.
پس در جهان منظم داستان ما نیاز به زنجیرهی علت و معلول یا کنش و واکنش در قالب ابتدا و میان و پایان داریم.
پیچیده شد. بگذارید با مثال بگویم.
تصور کنید زنی میخواهد طلاق بگیرد.
طلاق گرفتن زن و قصدی که او دارد شروع یک داستان است. کنش یک زن در مقابل مشکلات زندگیاش طلاق گرفتن است.
در شروع ما از خودمان میپرسیم « شخصیت چه میخواهد؟» یا اینکه« نیاز شخصیت ما چیست؟»
خواستن چیزی منجر به ایجاد انگیزه در شخصیت میشود.
حالا در قسمت میانه مرحلهای که ارسطو آن را کنش فزاینده مینامد، شخصیت میخواهد قصدش را دنبال کند ولی به مشکلاتی برمیخورد. این کنشها به طور مستقیم از قصد شخصیت سرچشمه میگیرد. اینجا محل نمایش کنش و واکنشهای بیشتر است.
شخصیت میخواهد از همسرش جدا شود ولی همسرش به او میگوید در صورت جدایی میتواند یا مدارکی که مبنی بر دیوانه بودن همسرش دارد، حق دیدن بچهاش را از او بگیرد.
حالا باید زن کنشی در مقابل واکنش شوهرش داشته باشد. میتواند به زندگی عادیش ادامه بدهد اما اگر اینطور شود داستان خیلی زود پایان میپذیرد.
زن سعی میکند شبانه با بچهاش فرار کند. (یک کنش از طرف زن). اما مرد متوجه میشود و زن را در خانه زندانی میکند و بچهاش را از او جدا میکند( واکنشی از طرف ضد قهرمان یعنی مرد داستان)
ارسطو این مشکلات را که باعث میشود قهرمان داستان به موفقیت نرسد و از هدفش دور شود « دگرگونی» مینامد. دگرگونیها منجر به شکل گیری تنش و تقابل میشوند.
حالا پایان داستان که شامل اوج، فرود و گره گشایی است.
این قسمت نتیجهی منطقی تمام اتفاقات قسمتهای قبل است.
میتواند اوج داستان ما این باشد که زن، شوهرش را به خانه بکشاند و او را بکشد. لحظهی کشتن ضد قهرمان اوج داستان است و بعد در گره گشایی و فرود همراه با فرزندش فرار کند.
با این پایان قهرمان به هدفش که ترک زندگی زناشوییش بود،میرسد.
اما در پایان دیگری میتواند اوج داستان این باشد که زن با وجود مشکل روانی که قبلاً داشته در تنهایی و دوری فرزندش دوباره بیماری به سراغش میآید. مرد متوجه میشود به تیمارستان زنگ میزند تا او را ببرند. لحظهای که زن را به تیمارستان میبرند اوج داستان است. و وقتی مرد به هدفش میرسد فرود و گره گشایی.
با این پایان قهرمان ما به قصد اولی که داشت نرسید و ضد قهرمان پیروز میشود.
داستانی که هر سه قسمت یعنی ابتدا میانه و پایان و حلقهی علت و معلولی قوی دارد داستانی با پیرنگی محکم است. به این میگویند رمان موفق!
پستی دیگر دربارهی پیرنگ:
https://mahdisgousheh.ir/1318/%d9%be%db%8c%d8%b1%d9%86%da%af-%d8%a7%d8%ad%d9%85%d9%82%d8%a7%d9%86%d9%87/