معلمی داشتم که میگفت:«زمان ما استخر و آموزش شنا به شکل الان نبود. اگه میخواستن به بچهای شنا یاد بدن میبردنش نزدیک یه رودخونه.پرتش میکردن تو آب. بعد مجبورش میکردن دست و پا بزنه.ما شنا رو اینطوری یاد گرفتیم بخاطر همین هم تو هرجایی یا هر عمیقی از آب میتونیم شنا کنیم.»
وقتی این ماجرا را تعریف می کرد با خودم گفتم شاید پدر و مادرهای آن دوره قاتل بودند که بدون آموزش بچههایشان را رها می کردند و از آنها می خواستند به شکلی وحشتناک شنا یاد بگیرند. پدر و مادر معلممان با خنده هایی عصبی جلوی رویم ظاهر میشدند که در میان خنده هایشان میگفتند:دست و پا بزن ما از زجر کشیدنت لذت میبریم!
از آن موقع به بعد زمانیکه با کمی آموزش اولیه و اطلاعات کم میخواستم وارد کاری شوم یاد والدین قاتل معلممان میافتادم و از انجام آن کار دست میکشیدم.
اماحالا سعی می کنم به قضیه به شکل دیگری نگاه کنم.(شاید به این شکل که پدر و مادر ها همیشه صلاح بچههایشان را میخواهند)
معلممان گفته بود ما می توانیم در هر عمقی که دلمان بخواهد شنا کنیم. و این همان نکته ای بود که من سالها به آن توجه نکرده بودم. تجربهی شخصی. لزوم داشتن این تجربه در زندگی. اینکه قبل از هر آموزشی یا همگام با آموزش خودم را باید در آب پرت کنم. باید دست و پا بزنم. من نمیتوانم بنشینم و فقط کتابهایی در باب نوشتن بخوابم. مثل اینکه بیرون از آب بنشینی و فقط عمق آب را اندازه گیری کنی. چطور میشود با اندازه گیری عمق آب شناکردن یاد گرفت؟(واقعا کار سختی است.)
پس لازم است که در آب پرتمان کنند یا اینکه خودمان را غرق در نوشتن یک داستان کنیم. مثل یک بچه دست و پا بزنیم. غرق شویم و بعد دوباره سعی کنیم خودمان را نجات دهیم. آنوقت است که میتوانیم در هر عمقی شنا کنیم.
خیلی جالب بود .
عاشق سبک نوشتنت شدم .
موفق تر از قبل باشی مهدیس جان !
این همه پشتکار را تحسین میکنم .
من که خودم خیلی وقته از نوشتن دور شدم ولی با نوشته های تو انگیزه گرفتم که دوباره شروع کنم. چون سبک نوشتنت رو دوس داشتم .
صد داستان من هنوز به صد تا نرسیده :(
تشکر میکنم از این همه توجهی که داری
چرا؟سختگیری میکنی یا وقتت کمه؟هر چی که هست مهم اینکه مانع رو از سر راهت برداری شروع کن دوباره میشه قطعا