شما تا به‌حال دیده‌اید یک بازیگر وسط بازی داد بزند و بگوید:«ای تو، تویی که داری منو نگاه می‌کنی، فهمیدی من خیلی عصبانیم یا باید بیشتر توضیح بدم؟»

طبیعتاً شما به‌عنوان یک ببیننده یا مخاطب با توجه به اکت و دیالوگ‌های بازیگر متوجه احساسات او می‌شوید. اگر بازیگری نتواند این احساسات را خوب منتقل کند، سرد و خشک و در اصطلاح آقا رضا گلزار باشد؛ خیلی سریع متوجه ناشی‌بودن او در بازیگری خواهید شد.

 

در نوشتن هم همین قضیه مشهود است. نویسنده نمی‌تواند به زور بگوید:« بیا ببین اکبر قصاب خیلی عصبانیه و قرار سر اون یکی شخصیت رو ببره.» او با دادن یک چاقو دست اکبر قصاب، اخم‌های درهم‌رفته، صدای بلندی که تمام اهل خانه را متوجه ورود اکبر قصاب می‌کند، این عصبانیت را نشان می‌دهد. یا گاهی خنده‌ی بلند عصبی یا مشت‌کردن دست‌ها نماینده‌ی خشم شخصیت می‌شوند.


برای غم هم همین است. شخصیت غمگین گاهی داد نمی‌زند که غم عمیقی در گوشه‌ی ابر سیاه دلش خوابیده و می‌خواهد ببارد. ممکن است شخصیت در خودش فرو برود. حرف نزند. نفس عمیق بکشد. سینه‌اش سنگین شود. بغض اجازه‌ی نفس‌کشیدن به او ندهد و به زور بخواهد راه قفسه سینه‌اش را باز کند. یا شاید با یک لبخند گوشه‌ی لبش قصد سرکوب غم را داشته باشد. شانه‌‌اش می‌افتد. شاید بدنش خم شود انگار که انرژی زیادی از دست داده است. شاید سستی پا راه‌رفتن را برای او ناممکن سازد. تمام این‌ توصیفات، شخصیت غمگین را نشان می‌دهند.


 

اضطراب در نوشتن چگونه است؟ شخصیت پایش را مدام تکان می‌دهد تا استرس را تخلیه کند. پوست گوشه‌ی ناخنش را می‌جود. نوک دست و پاهایش یخ می‌زند. ضربان قلبش بالا می‌رود. زمانی‌که این توصیفات را می‌خوانید حتی اگر نویسنده نگوید در دلش رخت می‌شویند یا اضطراب زیادی او را احاط کرده است؛ شما متوجه حس شخصیت می‌شوید.


 

با این ۳ روش احساسات را درست بشناسید

برای اضافه‌کردن احساسات به نوشته، اول باید احساسات را خوب بشناسید و به نشانه‌های آن‌ها نگاه کنید. از طریق ۳ راه زیر این اتفاق به‌ ظاهر نشدنی، ممکن می‌شود.


  1. خودتان را خوب بشناسید

من خوب می‌دانم وقتی استرس دارم، خودم را با شبکه‌های اجتماعی سرگرم می‌کنم. شاید با کوچک‌ترین حرفی عصبانی شوم. دست‌هایم شروع به یخ زدن می‌کند و بدنم را سفت می‌گیرم. در حالی‌که وقنی ناراحت و غمگینم بدنم از تکاپو می‌افتد. سرعت حرف‌زدنم کم می‌شود. وقتی عصبانیم تند حرف می‌زنم. اخم می‌کنم. سرد و ساکت می‌شوم؛ ولی داد نمی‌زنم!

ممکن است شما در زمان عصبانیت، واکنش متفاوتی نسبت به من داشته باشید؛ اما بلاخره واکنشی دارید! شخصیت‌های نوشته‌ها از همین دنیا وام گرفته می‌شوند. وقتی خودتان را درست می‌بینید راهی برای ساختن یک شخصیت با احساسات واقعی یا حتی شرح موقعیت‌های مختلف پیدا می‌کنید.


  1. دیگران را ببینید

یکی از اقوام ما به‌محض اینکه در یک بحث کم می‌آورد یا زمانی‌که می‌بیند حق با او نیست، سریع با گریه، ترک جمع و بهم‌ریختن اوضاع، قضیه را ماست‌مالی می‌کند.

نزدیکان شما در موقعیت‌های مختلف چه احساسات و واکنش‌هایی نشان می‌دهند؟ این ویژگی‌ها را لیست کنید. ورود این آد‌ها و واکنش‌های‌شان رنگ‌ دیگری به متن می‌دهد.


  1. زیاددددددددد بنویسید

من عصبانی هستم. من عصبانی هستم. من عصبانی هستم.

اگر قرار باشد یک متن سه جمله‌ای بنویسید، متن‌تان همین‌جا تمام می‌شود. اما اگر قرار به نوشتن  1000 کلمه باشد، مجبورید این ۳ کلمه را ۹۹۱ بار دیگر تکرار کنید! راه جلوگیری از این تکرار توصیف علت عصبانی‌شدن شما و واکنش‌تان به ماجراست. زیادنوشتن زندگی شما را پیش روی خودتان باز می‌کند. به درک درستی از خودتان و احساس‌تان می‌رسید.


 

شناخت احساسات، فقط برای ارتقا داستان کوتاه و رمان نیست

احتمالاً تکرار زیاد لفظ «شخصیت» شما را در یک تله انداخته است. شاید حس کنید که شناخت احساسات و ورود آن‌ها به متن تنها برای رمان‌ها کاربرد دارد. خوب است بدانید که احساسات حتی در فروش هم نقش دارند. زمانی‌که شما می‌توانید در یک متن احساسات را طوری به تصویر بکشید که برای مخاطب ملموس باشد؛ ارتباط مؤثری با خواننده ساخته‌اید. همین ارتباط مؤثر یک محصول را به فروش می‌رساند.

برای مثال ایجاد حس ترس. شما در ابتدای یک تبلیغ فردی را می‌سازید که گوشه‌ی یک اتاق تاریک پاهایش را بغل گرفته و بدنش می‌لرزد. مدام نگاهش به در انتهای اتاق است. مخاطب با دیدن چنین صحنه‌ای سریع حس ترس را می‌گیرد. او منتظر است بدانید شخصیت تصویر از چه چیزی ترسیده است. در واقع شما این صحنه را ساخته‌اید تا بتوانید محصول‌تان را معرفی کنید. یا ابتدای یک تبلیغ شخصی را می‌بییند که در حال خوردن و جویدن در خودکارش است. این یعنی شخص استرس دارد. حالا وقت معرفی محصول‌تان برای کم‌کردن استرس است.


 

در نهایت اینکه نویسنده‌ مثل یک نقاش یا بازیگر باید توانایی ساخت صحنه و انتقال حس به مخاطب را داشته باشد. بدون این توانایی تأثیرگذاری روی مخاطب و همراه‌کردن او بسیار دشوار است. زمانی خلق یک تصویر برای نویسنده ممکن می‌شود که خودش را بشناسد، دیگران را ببیند و دستی برای نوشتن مداوم و زیاد داشته باشد.