کاش کسی از گذشته بیاید و بگوید قابلهی ویکتور هوگو هنگام به دنیا آمدن او چه کلماتی بر زبان آورده است.
مثلا گفته:«وای خدای من چه سعادتی! باورم نمیشه من ویکتور هوگوی بزرگ را به دنیا آوردم.»
یا مثلا میتواند گفته باشد:«گوشاتو خوب باز کن یا از الان قول میدی نصف فروش کتاب بینوایان مال من باشه یا کاری می کنم زنده از شکم مامانت بیرون نیای. خود دانی.»
من و شما خوب می دانیم امکان ندارد قابلهی ویکتور هوگو این حرفها را زده باشد چون احتمال اینکه در ناف فرانسه قابلهای فارسی حرف بزند خیلی خیلی خیلی کم است.
از طرفی هیچ قابلهای برای یک بچه به اندازه ی دست جارو لفظ بزرگ را به کار نمیبرد چون همهی بچه ها،بچه به دنیا میآیند!
این بچه روزی تصمیم میگیرد خودشیرینی کند و یک کتاب دست بگیرد. اگر شانس بیاورد یک نفر پیدا میشود بابت این خودشیرینی تشویقش میکند. بچه ترغیب میشود کتاب را دنبال کند. اگر شانس بیاورد متوجه می شود به نوشتن علاقه دارد. آنوقت دیگر شانسی در کار نیست و فقط گند زدن است. بچه گند میزند گند می زند و باز هم گند می زند. اگر شجاع و سرسخت باشد باز هم گند می زند. شروع به امتحان راه های متفاوت میکند. آنقدر گند می زند و تلاش میکند که دیگر هیچ بچهی دیگری گند زدنش را نبیند. آن وقت است که نشان بزرگ بودن توسط همهی دنیا بر روی شانههایش(شاید هم روی سینهاش)نصب میشود.
به این دلیل است که اگر بچهی بزرگ شده یک زمانی قابله و ماما یا هر کس دیگر که تلاش کرده او را به دنیا بیاورد دوباره ببیند، نمیتواند این حرفش را باور کند که میگوید:«من می دونستم تو نویسندهی بزرگی میشی!»
این حرف را نمیشود باور کرد چون هیچ بچهای خودکار بدست به دنیا نمیآید!(می تواند جیب هایش را هم بگردید البته اگر بچهی شما آنقدر مرتب و منظم است که با لباس به این دنیا فرستاده شده.)
درود مهدیس عزیز
چقدر زیبا و جذاب روایت کرده بودین.
روایت اولیه خیلی عالی بود. کیف کردم
هیچ کس از شکم مامانش نویسنده به دنیا نمیاد!
ولی من در پانزده سالگی استعدادمو کشف کردم . حتی یه رمان چند صفحه ای هم نوشتم ولی از بس اطرافیان گفتن این مزخرفات چیه می نویسی دیگه رها کردم .ولی انصافا انشاهای خوبی می نوشتم . تا اینکه چند سال گذشت و در صد داستان شاهین کلانتری ثبت نام کردم و با شما آشنا شدم .
خیلی خوشحالم که با شماها آشنا شدم . نوشته هات و سبک نوشتنت عالین. مهدیس جان . چه خوبه که هر روز می نویسی.
منم خیلی خوشحالم که دوباره نوشتن رو از سر گرفتی و کنارمون هستی