امروز طرح ویژهی ماه مبارک رمضان و یک حکایت برایتان آوردم!
معمولا ماه رمضان برنامهی خواب و زندگی ما کمی دستخوش تغییر میشود. نظم خواب و غذا میخورد. در طول روز کمی بیحال میشویم و حوصلهی انجام خیلی از کارها را نداریم. اما میشود تهدیدها را تبدیل به فرصت کرد.
مثلا من یک طرح ویژه برای ماه رمضان ریختهام. طرح افطار تا سحر. در این طرح از اذان مغرب تا اذان صبح روزهی شبکههای اجتماعی قرار است بگیرم. برنامهی این طرح از این قرار بود که من قبل از این ماه با خودم عهد کرده بودم شبها زود بخوابم که بعد از سحر نخوابم دیگر تا از ساعات اول صبح بهره ببرم. اما اتفاقی که افتاد خلاف پیش بینی های من بود.
به خودم که آمدم دیدم همه چیز برعکس شده. تا سحر بیدار میماندم و بعد از سحر میخوابم! من که اطمینان داشتم تا سحر وقت برای انجام کارهایم دارم مشغول چت میشدم یا ساعتها در اینستاگرام میچرخیدم.
اما حالا کمی اوضاع بهتر شده. مثل بچهی آدم روی کارم تمرکز میکنم تا بتوانم زودتر بخوابم. البته تعیین یک ضربالاجل هم خیلی توانست به من کمک کند. مثلا اینکه ساعت یازده شب دیگر زمان برای انجام کارها تمام میشود. وقتی در طول روز این را میدانم سعی میکنم به کارهایم سرعت بیشتری ببخشم و کمتر وقتم را هدر دهم.
خلاصه اینکه از این طرحها برای خودتان بریزید حداقل برای چند روز هم که شده برنامهیتان را مرتبتر میکنند.
.
.
در پست «چرخی در گلستان سعدی» قول داده بودم حداقل هفتهای یک حکایت برایتان بگذارم و حکایت این هفته این است:
توانگری بخیل را پسری رنجور بود. نیک خواهان گفتندش مصلحت آن است که ختم قرآنی کنی از بهر وی یا بذل قربانی. لختی به اندیشه فرو رفت و گفت مصحف مهجور اولیتر است که گله دور. صاحبدلی بشنبد و گفت ختمش به علت آن اختیار آمد که قرآن بر سر زبان است و زر در میان جان.
دریغا گردن طاعت نهادن گرش همراه بودی دست دادن
به دیناری چو خر در گل بمانند ور الحمدی بخواهی صد بخوانند
یاد مصرع – همه بر سر زبان اند و تو در میان جانی- افتادم.
فی الواقع حب مال در قلب ها ریشه کرده و سنگین شده و از خدا قسَمی مونده
بله متأسفانه حق با شماست!