یکی از علاقه‌مندی‌های من همیشه این بوده است که داستان پشت داستانها و رمان‌ها را بخوانم.امشب در مورد رمان کلیدر می‌خواندم و راستش را بخواهید کمی به سخت کوشی محمود دولت آبادی حسادت کردم!و برای اینکه تنها نباشم و شما را هم در گناه حسادت ورزیدن شریک کنم میخواهم برایتان بخشی‌هایی که کتاب نون نوشتن را بگذارم.امیدوارم مرا فحش ندهید!

«دو سال بعد از شروع کلیدر با همسرم مهرآذر نامزد شدیم و شش ماه بعد ازدواج کردیم و حالا که نوشتن کلیدر به پایان رسیده فرزند ارشدم یازده سال دارد.در این دوران می‌شود گفت دو برادرم مرده‌اند.پدرم مرده است.مادرم دچار بیماری شده است.برادر و خواهرم که از من کوچک تر هستند صاحب بچه‌هایی شده اند.سه بار زیر تیغ جراحی رفته ام،به زندان افتاده ام و بیرون آمده‌ام.چهار پنج بار خانه عوض کرده ام،دو سال در سندیکای هنرمندان تئاتر مسئولیت داشته‌ام.در آستانه‌ی انقلاب سخنرانی‌هایی داشته ام.ققنوس و جای خالی سلوچ را در سال ۱۳۵۷و۵۸نوشته‌ام و گرفتاری های دیگر.»

تمام این بلاها و گرفتاری‌ها زمانی بر سر محمود دولت آبادی نازل شده‌اند که او در حال نوشتن کلیدر بوده است.به قول خودشان یکی از گرفتارترین آدم های دوره‌ی خودشان بودند و بسیاری موانع سر راهشان بوده است اما همیشه مثل یک اسب سمج ترکمنی از روی همه‌ی این موانع عبور کرده‌اند تا کاری که شروع کرد‌ه اند را به پایان برسانند.

این حجم از سمج بودن برای انجام کاری واقعا قابل تحسین است.اینکه آدمی قانع شود پانزده سال وقت و انرژی‌اش را پای یک اثر بگذارد فقط و فقط می‌تواند کار نیروی عشق باشد.

این نویسنده در جای دیگر  می‌گوید:«انسان می‌تواند بر موانع و مشکلات در کاری با روح عشق غلبه کند،اگر در یک کار و یک راه اراده کند و به آن باور داشته باشد.»

وقتی که این متن‌ها را می‌خواندم به عشق ایشان نسبت به نوشتن و ایستادگی و پایداریشان در این راه حسادت کردم.بعدش با خودم فکر کردم چقدر محمود دولت آبادی می‌تواند الگوی خوبی برای ما در راه عشق و هدف باشد.

پی‌نوشت:

خواندن کتاب نون نوشتن از محمود دولت آبادی را به شما پیشنهاد می‌کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

− 1 = 1