حس میکردم تمام متنهایم شکل هم شدهاند. هیچ خلاقیتی در کار نبود. به چشم مخاطبم نمیآمدم. دست از همه جا شستم و گوشهای دور از همه نشستم. از من به شما نصیحت همیشه عزلت نشینی و رعایت فاصله اجتماعی جواب میدهد. به ذهنم رسید نکند من را طلسم کردهاند؟ وگرنه مگر میشوند آدم انقدر بد باشد؟ به همین دلیل بود که آدرس خانم فالگیر محترمی را گیر آوردم و به خانهاش رفتم. ادعا میکرد مجرب و مجرد است و تنها کسی است که از پس باطل کردن هر نوع طلسمی برمیآید. تا مشکلم را گفتم شروع کرد به خواندن وِرد. میتوانستم اجنهها را ببینم که دور و برم میچرخند. رنگم پریده بود و هر لحظه امکان داشت از حال بروم. فالگیر برعکس من هر چه میگذشت رنگ صورتش پررنگتر میشد. بلاخره چشمهایش را باز کرد و گفت درست شد دستهایش را در هوا چرخاند و ادامه داد بهترین روش را برای شما به کار بردهام. روش «باطل کردن یک طلسم با طلسم دیگر». حالا شما طلسم قصهگویی شدهاید. قیافهی درهم در رفته و رنگ پریدهام را که دید برایم توضیح داد که این طلسم قصهگویی چیست و چرا مفید است. از آنجایی که احساس کردم شاید شما هم دوست داشته باشید در رابطه با این طلسم بدانید سخنهای گرانبهای فالگیر را برایتان در این مقاله نقل میکنم.
طلسم قصه قدرت جذب بالایی دارد:
من هم در این مورد با فالگیر مجرب موافقم.
در فامیل ما چیزی که ماشالله به وفور دیده میشود بچه است. بچههای قد و نیم قد از چهارده پانزده روزه تا بیست و سه چهار ساله(!). برای همین من فرصت طلایی این را داشتم که با بچههای کوچکتر از خودم سر و کله بزنم.
یک روز وقتی دیدم آرام و قرار ندارند تصمیم گرفتم آنها را به دور خودم جمع کنم و یک بازی طراحی کنم. روی یک برگه آچار خانه و مدرسهای کشیدم و شروع کردم به گفتن قصه. از آنجا که مشکلات هر کدام از بچهها را میدانستم، شخصیتی خلق کردم که با این مشکلات درگیر باشد. به بچهها میگفتم دستشان را روی خانه یا مدرسه بگذارند و تصور کنند آنجا هستند. در رابطه با این حرف میزدم که شخصیت با مشق نوشتن، مدرسه رفتن، غذا خوردن درگیر است.
بعد از مدتی بازار این قصهگوییهایم گرم شد. تا آنجا که در هر مهمانی(خدا لعنت کند کرونا را که ما را از نعمت این کلمه محروم کرد) بچهها درخواست قصه میکردند. من و مادرهایشان هم که از خدا خواسته.من چانهام که گرم میشد و تنور خیالات پردازیم گرمتر کسی دیگر جلودارم نبود.
آن زمان چون خودم هم از دار و دستهی بچهها بودم (البته هنوز هم هستم)خیالم میکردم فقط بچههای کوچک هستند که شیفتهی قصهاند اما وقتی حرفهای بزرگترها را شنیدم فهمیدم همه قصه دوست دارند. اصلاً گمان میکنم غیبت کردن از همین ویژگی انسان میآید. ما انسانها دوست داریم با آب و تاب از قصهی زندگی دیگران بگوییم. ما منتظریم که برای کسی حادثهای پیش بیاید. اتفاقی خوب یا بد در زندگیش بیفتد تا آن اتفاق را نُقل مجالسمان کنیم!(غیر از این است؟ شما اگر دخترخالهتان برندهی قرعه کشی شود داستانشان را برای بقیه تعریف نمیکنید؟ اگر دل خوشی از دختر خالهتان نداشته باشید شاید آن وسط هم قیافهتان را بهم بریزید و بگویید خدا شانس دهد)
طلسم قصهگویی اعتماد میسازد:
چیزی که بچهها را جلب قصهی من میکردم همدلی بود. من سعی میکردم شخصیت اصلی را طوری طراحی میکنم که درد مشترکی با بچهها داشته باشد. مثلاً مادر شخصیت مجبورش میکرد غذا بخورد در حالیکه خودش نمیخواست. اینجا بود که یکی از بچهها میگفت مامان منم همینطوره و بیشتر با قصه همراه میشد. با خلق قصه شخصیتی میسازیم که مشکلی همانند مشکل مخاطبمان دارد. ما آدمها دوست داریم کسانی را در دور و اطرافمان داشته باشیم که تجربهی ما را داشته باشند و با ما همدلی کنند.
وقتی با آدمها همدلی میکنیم، وقتی از تجربهی شخصیمان به شکل قصه میگوییم دکمهی «نویسنده یا گوینده ربات نیست»را در ذهنشان میزنیم. آنها حس میکنند درک شدهاند و به این شکل به ما اعتماد بیشتری پیدا میکنند. حاضر میشوند به حرفهایمان گوش دهند چون اعتماد آنها سبب شده مطمئن شوند ما حرف مفیدی برای گفتن داریم.
طلسم قصهگویی هر سختی را آسان میکند:
خیلی وقتها ما میخواهیم در رابطه با موضوعی بنویسیم که تخصصش را داریم اما میترسیم مخاطب غیر متخصص نتواند آن چیزی را که میگوییم درک کند. در واقع میترسیم که درک مسئله برایش سخت باشد. طلسم قصه اینا به کمکمان میآید. ما با شخصیت سازی و گفتن یک داستان میتوانیم فهم مسئله را راحتتر کنیم. مثلاً من یادم میآید زمانیکه در دبیرستان درس زیست را میخواندم سعی میکردم با گفتن داستان گلبولها اینکه از کجا میآیند و مقصودشان چیست و به کجا میروند فهم این درس را برای خودم راحتتر کنم. این کار خلاقیت ما را نیز به چالش خواهد کشید.
طلسم قصهگویی عواطف انسانها را تحت تأثیر قرار میدهد:
روابط ما روابطی دنیای ارقام نیست. در دنیای ریاضیات و ارقام همیشه ضرب یک عدد مثبت در منفی،منفی میشود. اما در دنیای آدمها ممکن است از همنشینی یک آدم مثبت با یک آدم منفی، اتفاق مثبتی رخ دهد. اصلاً خود آدمها هم هیچگاه مثبت و منفی دائمی نیستند و همیشه در حال تغییر هستند. خود شما آیا امروز همان آدمی هستید که دیروز بودهاید؟ حالتان تغییر نکرده؟دنیای اعداد ارقام دنیایی خطی و دنیای ما غیر خطی است. عواطف و احساسات ما دائم در حال تغییر هستند. روابط ما از دنیایی غیر خطی پیروی میکنند.قصهها متناسب با همین دنیای غیر خطی طراحی شدهاند. گاهی تأثیر داستان زندگی یک کودک کار از دادن آمار کودکان کار در خیابان بیشتر است زیرا داستانها هم سو با عواطف انسانیاند و مستقیم آنها را نشانه میگیرند.
حالا که میدانیم چرا طلسم قصهگویی مؤثر است بیایید در رابطه با شیوههای بهتر کار کردن این طلسم با هم صحبت کنیم.چه کنیم که طلسم قصه تأثیرش بیشتر شود؟
داستانهای واقعی نقل کنیم:
همهی ما قطعاً یک خاطره از تجربههای دیگران را به یاد میآوریم. نقطهی قوت قصههای واقعی همین است که قدرت حک شدن بالایی در ذهن دارند.
وقتی میگوییم چه کسی هستیم، از کجا آمدهایم و چه مسیری را طی کردهایم تا به جایی که الان هستیم برسیم اعتماد مخاطب نسبت به ما بیشتر میشود. شما احتمالاً به اطرافیانتان که میدانید چه زندگی داشتهاند و دارند اعتماد بیشتری دارید تا یک غریبهی از راه نرسیده.
همچنین وقتی مخاطبی متوجه میشود اتفاق واقعی است مشتاقتر میشود که حرفهای شما را بشنود.
برای این کار میتوانید داستان زمانی را بگویید که در کاری درخشیدهاید یا زمانیکه در کاری شکست خوردهاید یا داستان یک مربی که همراهتان بوده. حتی میتواند از تجربهتان در مورد یک کتاب یک فیلم یا یک اتفاق تازه حرف بزنید.
قصههایی بگوییم که بتوانند پیام ما را منتقل کنند:
اگر میخواهیم آموزشی در رابطه با تولید محتوا بدهیم قطعاً قصهی اینکه چطور توانستید فرزندتان را قانع کنید دوچرخهاش را با خود به پارک نیاورد به درد نمیخورد. ما به داستانهایی نیاز داریم که بتوانیم پیاممان را در آنها بگنجانیم. داستانهایی که قدرت انتقال پیام ما را داشته باشند.
قصههایی بگوییم که از گفتنشان لذت میبریم:
هر کدام از ما داستانهایی در زندگیمان داریم که دوست نداریم نقل شوند. داستانهایی که شاید بخش خصوصی زندگی ما باشند. وقتی خودمان از گفتن این داستانها رنجیده شویم قطعاً نمیتوانیم آنطور که باید مفهوم مورد نظرمان را انتقال دهیم. از داستانهایی بگوییم که دوستشان داریم و فکر میکنیم گفتنش برای بقیه سودمند است.
در بند بازخورد گرفتن قصههایمان نباشیم:
گاهی ممکن است یک بازخورد منفی سبب شود دست به سانسور داستانهایمان بزنیم یا به کل از تعریف کردنش منصرف شویم در حالیکه ممکن بود آن داستان بسیار مفید باشد. مهم نیست داستان ما پیرنگ منسجمی نداشته باشد،مهم این است که در انتقال پیام موفق عمل کند.
قصهگویی را تمرین کنیم:
قصه گویی یک هنر است. اینکه ما بتوانیم از تجربیاتمان داستانهایی برای نقل کردن دربیاوریم نیاز به تمرین دارد.
قدرت یادداشتهای روزانه را دست کم نگیریم. نوشتن این یادداشتها از دو جهت سودمند است اول اینکه کمک میکند در نوشتن جزئیات به مهارت برسیم و دوم اینکه ما با نوشتن اتفاقات آنها را در ذهنمان ثبت میکنیم. و هر وقت به آنها نیاز داشتیم از گنجینهی حافظهمان به زبانمان انتقالشان میدهیم.
تمرین خلاصه نویسی تمرینی است که من با تازگی با آن آشنا شدهام. خلاصهی داستان کتابهایی که خواندیم و فیلمهایی که دیدیم،بنویسیم.
در این رابطه این پست میتواند کمک دهنده باشد:
https://mahdisgousheh.ir/1130/%d8%b1%d8%a7%d9%88%db%8c-%d8%a8%db%8c-%d8%b7%d8%b1%d9%81/
با انجام این تمرینات تأثیر طلسم قصهگویی دو برابر خواهد شد. شک نکنید. فالگیر من فقط سالی دو بار ایران میآید و کارش حرف ندارد!
منیع من برای این مقاله علاوه بر سخنان گوهربار فالگیرم،کتاب بهترین قصهگو برنده است از آنت سیمونز ترجمهی خانم زهرا باختری بود.
این کتاب با توضیح بیشتر در رابطه با فوت و فن قصهگویی و گفتن قصههای جذاب به شما کمک میکند در حوزهی تبلیغ، فروش و تولید محتوا موفقتر عمل کنید.
مهدیس عزیز امروز فرصت کردم دوباره به سایتت سر بزنم و حسابی سرمست شدم از این مقاله… دختر عجب شروع طوفانیای، عجب کششی، عجب خلاقیتی… یککله مقالهات را تا آخر خواندم و کیف کردم :)))
بماند که منم طلسم شدم. یک طلسم اساسی از نوع جادوی سیاهش. فکر کنم خودم هم موجبش شدم. اما در تلاش برای رهاییام. بابت معرفی این کتاب خوب هم حسابی ممنون.
عالیییییی بود مهدیس جان👌
چقدر کیف کردم از روان بودن متن، قدرت کلمات و البته چاشنی خلاقیتی که در مقاله گنجانده ای
“درست قصه گویی “را در زندگی فردی و اجتماعی خود حتما به کار میگیرم
موفق باشی عزیزم🙏🌹
تو معرکه ای دختر
حرف نداری
هر روزت عالی تر از قبل