مرد با شاگرد قدیمیش که حالا معلم ریاضی شده بود، چند دقیقهای در فضای تنگ کتابفروشی صحبت کرد. به او پیشنهاد کرد در فضای اینترنت کار کند تا بتواند درآمد بیشتری داشته باشد. به او گفت که باید برند شخصی خودش را بسازد. از اینکه مردی به سن و سال پدرم انقدر از اینترنت و فضای مجازی سر درمیآورد و تدریس در اینترنت را پیشنهاد میکرد حسابی ذوق کردم. مرد آمده بود تا به مناسبت روز دختر برای دخترش کتابی بخرد. فروشنده چند کتاب به او معرفی کرد. نمیدانست کدام را باید انتخاب کند. از آنجاییکه من وقتی بحث کتاب پیش میآید نمیتوانم کنجکاوی نکنم جلو رفتم و شروع به صحبت کردم:
من:خودت باش دختر رو بردارید.
مرد:شما این کتاب رو خوندید؟
من:بله. حتی از روش هم نوشتم به نظرم کتاب خوبیه.
مرد:شما باید کلاس دوازدهم باشی.
من(با چهرهای خندان):نه جناب من دانشجو هستم.
مرد:خب به نظرت این کتاب به درد یه دختر هجده نوزده ساله میخوره؟
من:معلومه که میخوره
مرد:از لحاظ فرهنگی چی؟
من:یعنی چی؟
مرد:مثلاً بعضی نویسندهها میان از شامپاین که با دوستاشون خوردن حرف میزنن که این به نظر من خوب نیست. به فرهنگ ما نمیخوره. من دوست ندارم بچم اینا رو بخونه.
من(نیشم بازتر میشود و خدا را شکر میکنم که ماسک زدهام):ببخشید ها خب طرف نویسندهی خارجیه شاید از این حرفا بزنه.
مرد(با چهرهای مشکوک):زیاد که از این حرفا نمیزنه؟
من:نه حالا خیلی زیاد نیست.(در ذهنم با ترس کتاب را مرور میکنم)
مرد(مردد رو به فروشنده):خب باشه من همینو برمیدارم این خانم(اشاره به من)هم تأییدش کرد.
آن مرد کتاب را خرید ولی مرا با این فکر تنها گذاشت که در عصر اینترنت و تکنولوژی و پیشرفت، آیا درست است بخاطر دو عدد شامپاین ناقابل اطرافیانمان را از حرفهای درست یک نویسنده محروم کنیم؟
تعجب میکنم چطور نمیتوانم آدمی را قبول کنیم که شاید فرهنگش با ما تفاوت میکند اما حرفهایش درست و بجاست. ما خیلی اوقات بهجای اینکه به درستی حرف آدمی فکر کنیم به گذشتهاش یا عاداتش فکر میکنیم.
بلی. می گن که به حرف دقت کن نه به گوینده اش. مامانم همیشه اینو می گه. شاید یه کسی در مجموع خیلی آدم صلاحیت داری نباشه ولی لابهلای حرفاش میشه چیزای بدردبخوری پیدا کرد.