هرگز فراموش نميكنم! براي من لحظه عجيب و عظيمي بود! همين كه عينك به چشم من رسيد ناگهان دنيا برايم تغيير كرد. همه چيز برايم عوض شد. يادم ميآيد كه بعدازظهر يك روز پائيز بود. آفتاب رنگ رفته و زردي طالع بود. برگ درختان مثل سربازان تير خورده تك تك ميافتادند.
من كه تا آن روز از درختها جز انبوهي برگ در هم رفته چيزي نميديدم، ناگهان برگها را جدا جدا ديدم. من كه ديوار مقابل اطاقمان را يك دست و صاف ميديدم و آجرها مخلوط و با هم به چشمم ميخورد، در قرمزي آفتاب آجرها را تك تك ديدم و فاصلة آنها را تشخيص دادم. نميدانيد چه لذتي يافتم.
رسول پرویزی/شلوارهای وصلهدار
لذتی که رسول پرویزی از آن حرف میزند،لذتیست که شما با چشمان عقاب وارتان احتمالاً از آن بی نصیب ماندهاید.
اما من افتخار این را دارم پس از هر بار عینک زدن این لذت با تمام وجودم احساس کنم.
امروز برای اینکه از پنجره بتوانم بیرون را تماشا کنم،پس از مدتها عینکم را به چشم زدم.
ساختمانها مقابلم ظاهر شدند.شاید بیش از چهل،پنجاه ساختمان.
ساختمانهای چهار طبقه تا دوازده طبقه هر کدام به شکلی جلوی عینکم خودنمایی میکردند.
بالکنهای گرد،مستطیلی و مثلثی شکل هر کدام با زیبایی خاص خودشان سعی داشتند ظاهر ساختمان را حفظ کنند.
وجه مشترک ظاهر همهی این ساختمانها،منحصر به فرد بودنشان بود.
هیچ معماری نگفته بود چون تعداد ساختمانهای چهار طبقه زیاد است من دیگر ساختمان چهار طبقه طراحی نمیکنم بلکه گفته بود چطور میتوانم ساختمان چهار طبقهای طراحی کنم که متفاوت با دیگری باشد؟
این دقیقاً کاریست که ما در نوشتن انجام میدهیم هیچ نویسندهی خلاقی نمیگوید چون فلانی در رابطه با فلان موضوع نوشته من دیگر نمیتوانم در موردش بنویسم بلکه میگوید چطور میتوانم به شکلی دیگر به نوشتن در رابطه با آن موضوع بپردازم؟!
همانطور که معمار بودن کسی فرد دیگری را متوقف نکرده،نویسنده بودن هیچ کس هم به دیگری ارتباطی ندارد.
این جادوی خلاقیت است که سبب میشود شهر بخاطر داشتن ساختمانهای متنوع و ادبیات به دلیل وجود قلمهای و ذهنهای متفاوت و خلاق زیبا شود.
پینوشت:پیشنهاد من برای شما دیدن منظرهی شهر ازپشت پنجره است. ایدههای خوبی با این کار میتوانید شکار کنید.
اگر عینکی هستید عینک فراموش نشود.