اگر حافظهام یاری کند، میتوانم بگویم سال نود و چهار یا نود و پنج بود. شاید هم نود و سه. دقیق نمیدانم. فقط این را خوب یادم هست که نزدیک عید بود و همهی ما که در کلاس ریاضی نشسته بودیم، تب و تاب خرید عید بعد از تعطیل شدن مدرسه را داشتیم. میتوانم به جرئت بگویم نود درصد بچهها ذهنشان درگیر معادلات سه مجهولی نبود. شاید خیلی از آنها همچون من خود را در لباسهای نو عید متصور میشدند. خودمان سر کلاس بودیم و خیالمان در جایی بین شلوغی مغازهها و خیابان پرسه میزد و فلان لباس را میخرید و بهمان کفش را با آن همرنگ میکرد. گهگاهی سرمان را نیز به نشانهی تأیید تکان میدادیم؛ مبادا معلم ریاضی متوجه پرواز خیالمان بشود و خیالش ناراحت گردد!
حواسم جای دیگری بود تا اینکه جملهای مثل باد از کنار گوشم رد شد. یکدفعه به خودم آمدم و به کلاس ریاضی برگشتم. معلم ریاضی عینکش را کمی جابهجا کرد و گفت:« چند سال پیش نزدیک عید بود که…» همین جمله کافی بود تا او دست خیال من را از وسط جمیعت در خیابان بگیرد و به کلاس بیاورد و به جایی ببرد که خودش میخواهد.
خاطرهای که تعریف کرد هنوز بعد از گذشت هفت سال یا شاید هم هشت سال در خاطرم هست. میتوانم جز به جز خاطره را برایتان تعریف کنم. حتی بدون اغراق میتوانم بگویم حواسِ به خرید رفتهام، آن روز به کلاس برگشت و ادامهی درس را بهتر فهمیدم.
از همان روزها بودم که درک کردم داستانها چطور میتوانند مخاطب ما را مجذوب خود کنند. متوجه شدم که چگونه یک داستان میتواند کاری کند که مخاطب خیالش را به ما بدهد تا به هر سو که میخواهیم، ببریم.
به همین دلیل است که فکر میکنم داستانسرایی میتواند کاری کند که مخاطب، محتوای ما را، هر چند بلند و طولانی، دنبال کند. البته که قضیه به دنبال کردن ختم نمیشود و داستانی که ما میگوییم تا همیشه میتواند در ذهن مخاطب، ما و محتوایمان را ماندگار کند.
اما چطور این اتفاق میافتد؟
چه واکنشی در مغز و احساسات ما رخ میدهد که این اتفاق را رقم میزند؟
اصلاً راهی هست که داستانمان را طوری تعریف کنیم که ماندگارتر شود؟
برای پاسخ دادن به این سؤالات با خانم شکوه طایفی تصمیم گرفتیم، جلسهای در اسکای روم برگزار کنیم. در این جلسه دربارهی ارتباط داستانسرایی و محتوا، استفادهی مؤثر از داستانسرایی برای بهبود محتوا و ماندگار کردن محتوا در ذهن با داستانسرایی به بحث و گفتگو مینشینیم.