لاتاری،چخوف و داستان‌هایی دیگر

آن روزها که قرار بود هر روز یک داستان کوتاه بنویسم، هر روز یک داستان کوتاه نیز می‌خواندم. در این بین،خیلی از داستان‌ها من را به وجد می‌آوردند و تلاش می‌کردم از روی دست نویسنده‌شان بنویسم. یکبار از داستان‌های چخوف تقلید می‌کردم و روز بعد داستان غلامحسین ساعدی الگوی من برای نوشتن داستان کوتاه بود. […]

سین (قسمت دوم)

+خب می‌شینیم منطقی باهاش صحبت می‌کنیم. -منطقی؟تو انگار اصن نمی‌فهمی دختر جون. یادته اوندفعه که خواستگار برا فرشته اومد سیمین چطوری ریختش بهم؟الان بحث انتقامه. فرشته هم حتما این کار رو می‌کنه. آبرومون پیش همسایه‌ها میره. حقیقتا خانم جون موهایش را در آسیاب سفید نکرده بود و بیشتر از من می‌دانست .فرشته حتما انتقام می‌گرفت. […]

سین

جارو را زمین گذاشتم.کمرم را صاف کردم و به آسمان نگاه کردم.بوی شکوفه‌ها گیلاس دماغم را پر کرد. صدای در من را از حال و هوای بهاری درآورد.در حالیکه چادرم را از کمرم باز می کردم به سمت در رفتم.اشرف خانم بدون اینکه به او تعارفی بزنم وارد خانه شد.صدایش را در سرش انداخت و […]

کلید باغشان را قرض بگیر!

امشب می‌خواهیم گشتی در باغ و بستان بزنیم.از گفت و گو در باغ شروع کنیم و به پرنده به پرنده برسیم.ملاقاتی خواهیم داشت با جناب آقای مسکوب و خانم آن لاموت و دو بخش کاملا نامربوط از حرفهای این دو عزیز را می‌خواهیم به زور بهم ربط دهیم. از کدام شروع کنیم؟من ترجیح می‌دهم از […]

هدف در داستان

چند وقت پیش قرار بود با یک دوستی داستانی بنویسم.وقتی که بحث بر سر اجزای داستان رسید اولین سوالی که از من پرسید این بود:هدف داستانمون قراره چی باشه؟ امروز وقتی یکی از داستانهایم را برای گروهی فرستادم با این سوال مواجه شدم که پیام و هدف این داستانت دقیقا چه بود؟ و وقتی گفتم […]

سمعک

سمعک ۱٫آدرس را دوباره نگاه کردم. ۲٫درست بود. ۳٫اما سرو صدایی از خانه نمی‌آمد. ۴٫معلوم هم بود چرا نمی‌آید. ۵٫چون من سمعکم را نزده بودم. ۶٫به در خانه رسیدم. ۷٫سمعکم را از جیب کت مشکی که پشتش دنباله بلند بود و زنم همیشه می‌گفت مثل کت گارسون هاست، درآوردم. ۸٫بالا آوردم تا بر روی گوشم […]

باران و دریا

پدر عکس را به باران نشان داده گفت:«مادرت،دریا،عاشق بارونه. این عکس را هم دو سال پیش که به این ویلا اومدیم ازش گرفتم. باران با همان سواد نصف و نیمه ای که از مهد کودک یاد گرفته بود زیر عکس را خواند:باران و دریا. باران به عکس خیره شد. مادرش دستانش را از هم باز […]

گلدان دوست داشتنی مادرم

موهای سفیدش را زیر روسری بردم. دستش را گرفتم و گفتم:« من رو ببخش.» دوباره از من پرسید:«به نظرت زهرا کمی دیر نکرده؟» آمدم بگویم چرا خیلی. او یک عمر است که دیر کرده. ولی چیزی نگفتم من خودم خیال زهرا را برای او پر رنگ تر کرده بودم. چرا ؟چون می خواستم نجات پیدا […]

داستان یک داستان

«زندگی یک نویسنده آموزش بلند مدت مشاهده است.» آدم وقتی می‌نویسد همه چیز را یک جور دیگری می‌بیند.وقتی تصمیم می‌گیرد از هر چیزی به عنوان ماده‌ی خام برای داستانش استفاده کند دیدش نسبت به محیط اطراف کاملا تغییر می‌کند از هر چیزی سعی می‌کند داستانی دربیاورد.همه چیز برایش ماده‌ی خانم داستانهایش هستند حتی درس آثار انقلابی […]

آرام خوابیده بودم…

آرام خوابیده بودم…. آرام خوابیده‌ام زیر درختی که می‌گویند بیست سال سن دارد هم سن من است و از معاشرت با او بسیار لذت می برم. گاهی به من برگهایش را هدیه می دهد تا سنجاق سرم کنم پرندگان اینجا هم من را می شناسند و گاهی روی سینه ام می نشیند تا برایم آواز […]