سکوت عزیزم
میدانم دلت از ما آدمها پر است که در شلوغی روز و با ظهور وسایل ارتباط جمعی تو را سپردیم به دستان فراموشی. دلت از ما آدمها پر است که از تو میترسیم و فکر میکنیم هم نشینی با تو باعث میشود روانهی تیمارستان شویم. دلت از آدمها پر است چون تو را ملال آور و حوصله سر بر میخوانند.
اما میخواهم واقعیتی را برایت شرح دهم. ما از تو فرار میکنیم چون از روبه رو شدن با خودمان هراس داریم. ما از تو میگریزیم چون نمیتوانیم به خودمان و افکارمان اعتماد کنیم. تو را حوصله سر بر میخوانیم چون معتاد شبکههای مجازی شدهایم. برایمان این راحت تر است که به جای هم نشین شدن با تو و شروع مکالمهای با خودمان واتساپ را باز کرده و شروع به چت با دیگران کنیم.
باور کن قضیه فقط همین است و این چیزی از ارزشهای تو حداقل نزد من یکی نمیکاهد.
برایت همان اندازه ارزش قائلم که برای خواندن و نوشتن.
من سرزمین تو را مکانی امن برای خلق ایدههای نو و تازه میدانم. بارها شده با فشار دادن دکمهی خاموش گوشی ذهنم را در سرزمینت رها کردهام . بعد چهرهای خندان تو را دیدهام که ایده به دست به سمتم میآیی. و میگویی:میتوانی در سرزمین من با خودت تنها باشی و به ایدهات پر و بال بدهی.
سکوت نازنینم ما آدمها فکر میکنیم اگر به سراغ تو بیاییم در چاه افکار منفی میافتیم. یادمان رفته که ما صاحب اختیاریم. ما میتوانیم به ذهنمان تسلط پیدا کنیم. میتوانیم جهت بدهیم به همه چیز. میتوانیم از سرزمین تو به نفع خودمان استفاده کنیم.
اینکه من حالا از اتاق خودم در خانهام برایت نامه مینویسم نه از اتاق تیمارستان نشان میدهد تو قصد دیوانه و مجنون کردن کسی را، به آن معنا که بقیه در ذهنشان است، نداری. اینکه من همین حالا برای تو نامه مینویسم و قصد دارم با انتشار همین نامه با آدمهای زیادی ارتباط بگیرم نشان میدهد که تو مانع ارتباط آدمها نمیشوی.اینکه همیشه ایدههای نو و تازه به من میدهی مثل ایدهی نوشتن همین متن نشان میدهد تو حوصله سر بر و خسته کننده نیستی.
بگذار اصلا یک اعتراف برایت بکنم. من وقتی در سرزمین تو هستم احساس میکنم وجودم مفید است. چرا؟چون در سرزمین تو آدم اگر بخواهد میتواند از خودش و از اعماق وجودش بهره بگیرد. آنوقت است که تازه میفهمد چقدر ایده و فکر بوده که تا به حال به آن توجه نکرده. اصلا آدم با خودش دوست میشود انگار. دور شدن از آدمها و نشستن در سرزمین تو گاهی هوشمندانهترین کاری است که آدمها میتوانند انجام بدهند.
دوستدار تو
یک کاتب
خب.سکوت.
دیروز خیلی احساس کسالت میکردم.دلیل اصلیش هم همین وابستگی زیاد به سوشال مدیا و البته فراری بودن از سکوت حتی برای خوابیدن بود.
توی برهه های مختلف به این همنشینی با سکوت و انجام کارهای مفید غیرموبایلی عادت کردم وکیف کردم
اما یک روزهایی مثل دیروز با دیدن وابستگیم به موبایل خیلی به پوچی اون روز از زندگیم حسرت خوردم
ممنونم از این مطلبت مهدیس
خیلی سر فرصت بود
امروز که از خواب بیدار شدم دیگه سراغ موبایل نرفتم تا از اون مسخرگی فاصله بگیرم.
و چقدر حس بهتری دارم به خودم
سبز باشی
میفهمم چی میگی منم خیلی از این روزا داشتم. بهترین واکنش رو نشون دادی مقابل این قضیه. ممنونم که دنبال میکنی سایت رو
اینکه آدم برای سکوت نامه بنویسه برام جالب بود. دلم خواست من هم همچین کاری بکنم . سکوت آدمها با همم فرق میکنه؟ باید بنویسم تا ببینم من با سکوتم چه حرفهایی دارم.
سلام
خوشحال میشم اگر به جوابی رسیدید برای منم بنویسید.
میدانی مهدیس جان… گاهی سکوت را میبینم که در کنار اتاق درلابهلای سیاهیها کز کرده است. گاهی میبینمش که آشفته و پریشان است. اما یکبار ازش پرسیدم. حالش را پرسیدم و ازش خواستم تا دلیلش را بگوید. اما باز جوابی نیامد. انگار که جدیجدی سکوت کرده باشد. راستش فقط توانستم صدای افکارش را بشنوم. صدایی که به من گفت «سکوت کن تا صدای جهان را بشنوی. جهانی که در درون توست. درون روحت».