از خواب بیدار میشوی. اگر از قبل توشهای برای روزت داشته باشی وضعیت خوب است. اما اگر بخواهی برای همان روز توشهای گیر بیاوری اولین سوالت از خودت این خواهد بود:«امروز باید در مورد چی حرف بزنم؟»
کمی که سرحال میشوی پشت سیستم مینشینی. هیچ حرفی برای گفتن نداری. کتابها را ورق میزنی. کمی در سایتهایی که فکر میکنی فکر و ایدهای به تو میدهند میگردی. چیزی که عایدت نمیشود شاید گشتی در اینستاگرام و واتساپ بزنی. شاید هم از جایت بلند شوی به ملاقات یخچال بروی.
شاید مجبور شوی آشپزی یا کار کنی یا سر کلاسهای دانشگاه بروی ولی در تمام این مدت ذهنت درگیر این است که امروز در مورد چی بنویسم. تصمیم میگیری آزاد نویسی کنی شاید نوشتن به تو ایده بدهد. شاید هزاران ایده به قلمت بیاید اما همه را تکراری میپنداری. اگر ترس از کرونا و بیمار شدن نباشد در کف خیابانها به دنبال ایده میروی شاید پیاده روی جوابگو باشد. در نتیجهی همهی این کند و کاوها شاید بتوانی ایدهی مورد نظرت را پیدا کنی. حالا دیگر حس میکنی حداقل کمی راحت تر شده.
دوباره پشت سیستم مینشینی. حرفت را به هزار روش مختلف مینویسی.با دهان کج و کوله به نسخهی اولیه نگاه میکنی و دلت میخواهد از وسط بزنی و نابودش کنی. و باز دوباره در تلاشی که حرفت را خلاقانه بزنی. به روش کدام کتاب؟به روش دیالوگ بنویسم خوب است؟شاید بتوانم کمی طنز چاشنی نوشته کنم. شاید خاطرهای از فامیل دور جواب دهد.بلاخره تصمیمت را میگیری و دکمهی انتشار را میزنی.
تبریک میگویم تو توانستی محتوای امروزت را انتشار دهی. نه برای تبریک گفتن زود است چون حالا این سوال مطرح است فردا را چه کنم؟
تو میتوانستی همان اول صبح که چشمت را باز کردی بگویی امروز ایده ندارم. میتوانستی بگویی نه من از پسش برنمیآیم میتوانستی بگویی انتشار کار بیخودی است و بر کرسی منتقدان بزرگ تکیه بزنی. ولی اگر این کارها را میکردی فرصت یادگیری را از خودت میگرفتی. فرصت خلق یک اثر حتی کوتاه.
تو آن دکمهی انتشار را زدی چون دلت میخواست فکرت انتشار پیدا کند و خودت بهتر از من میدانی که انتشار افکارت باعث جذب کسانی میشود که مثل تو فکر میکنند.
شاید این کار سخت باشد اما تو این کار را انتخاب کردی چون میدانی این کار تو را میسازد. از تو آدم بهتری خواهد ساخت. یک آدم خلاق. اولش سخت باشد به مرور برایت راحت تر میشود. چون ذهنت برای پذیرش ایدهها آماده تر میشود. پیدا کردن ایده راحتتر میشود و این از سختی کارت قطعا میکاهد.
چند سال پیش تلویزیون سریالی میداد که دیالوگ یکی از شخصبتهایش این بود: یک سال بخور نون و تره صد سال بخور نون کره! فکر میکنم این ضرب المثل مصداق هر کار سختی است. برای هر نان و کره خوردنی اول باید نان و تره خورد!
اینکه هر روز دست میذاری روی یک موضوع جذاب واقعا دلچسبه.
خیلی ممنونم که وقت میذاری.