جارو را زمین گذاشتم.کمرم را صاف کردم و به آسمان نگاه کردم.بوی شکوفه‌ها گیلاس دماغم را پر کرد. صدای در من را از حال و هوای بهاری درآورد.در حالیکه چادرم را از کمرم باز می کردم به سمت در رفتم.اشرف خانم بدون اینکه به او تعارفی بزنم وارد خانه شد.صدایش را در سرش انداخت و گفت:« کبری خانم خونه‌ای؟» خانم جون و فرشته که درگیر تمیز کردن درهای اتاقها بودند با صدای اشرف خانم از اتاق بیرون زدند. خانم جون با دیدن اشرف خانم گل از گلش شکفت. اخمهای درهمش فقط برای من و فرشته بود. خانم جون تعارف کرد که اشرف خانم به جای نشستن در حیاط به خانه برود.اشرف خانم در کنار اطلسی های بلند حیاط ایستاد و به درون خانه نگاه کرد. نالیچه های پهن شده توی اتاق را که دید شستش خبر دار شد که نادر و احمد حتما دیشب باز کار خرابی کرده اند. انگار که دلش نیامد وارد خانه شود تعارف خانم جون را رد کرد وهمان جا کنار حوض نشست.خانم جون به آشپرخانه رفت تا از آن چایی های خوش رنگش که فقط برای همسایه ها من جمله همین اشرف خانم می ریخت، بریزد.فرشته خواهر بزرگترم که چشم خانم جون را دور دیده بود، شروع کرد از خانواده ی اشرف خانم پرسید.من خوب می دانستم از لیلا دختر اشرف خانوم شروع کرده بود تا به سعید پسر بزرگش برسد.

خانم جون با لیوان کمر باریکش وارد حیاط شد.سینی چای را جلوی اشرف خانم روی لبه ی حوض گذاشت.

– خب از این طرفا اشرف خانوم.قدم روی چشم ما گذاشتید.

+ والا قرض از مزاحمت این بود که سعید من داره از راه میرسه که تعطیلات عید رو پیش ما باشه.

-خب به سلامتی

+می‌خوایم براش آستین بالا بزنیم.

-خب پس اومدید ما رو هم دعوت کنید

+نه اومدم اگه بشه و شما قبول کنید خدمتتون برسیم.

سرم را پایین انداختم. و زیر زیرکی خندیدم .نمی‌توانستم به صورت فرشته نگاه کنم.

-وای چرا قندون رو نیوردم فرشته جون مادر سریع برو اون قندون رو بیار

از ماموریتی که خانوم جون به او داد فهمیدم ذوق در صورتش به وضوح مشخص بوده.

-بله اشرف خانم هر جور شما بگید. شما مختارید دختر من هم مثه دختر خودتون.

+ دخترای شماکه یه پاچه خانومن ولی برادر زاده تون سیمین جون خیلی چشم سعید ما رو گرفته.

سیمین؟سعید؟اشرف خانم؟یک دور این اسمها را زیر لب تکرار کردم.

کاش کسی بود و من را از این کابوس خلاص می‌کرد. شک نداشتم که خواب بودم.

خانوم جون بریده بریده دوبار پرسید سیمین؟

+بله سیمین خانم.سعید ما تو عروسی پسر بزرگتون دیده بودش.

بعد عروسی گفت که انگار یه دختره بوده اسمش مثل اول اسم خودم سین داشته من همینو به فال نیک می گیرم و این دختر رو می خوام.
شاید اگر این حرف مسخره را در یک موقعیت دیگری شنیده بودم، می زدم زیر خنده.ولی حالا فقط دلم می خواست فرشته قندان مناسب مادر سعید را تا شب پیدا نکند. همه می دانستند سیمین و فرشته همسن و رقیب هم بودند.

فرشته دلش می خواست هنر بخواند اما از کوری چشم سیمین درگیر دانشکده ی مهندسی شد. سیمین دلش می خواست کلاسهای کامپوتر شرکت کند اما از کوری چشم فرشته سر از کلاسهای بافندگی درآورد.این دو نفر برای رقابت با هم هر کاری می کردند.

در دلم گفتم:« فرشته چقدر بدشانی که اول اسمت سین نیست.

اگر فرشته این دلیل را می شنید حتما تا حالا خودش را به اداره ی ثبت احوال رسانده بود.مطمئنم برای رقابت با سیمین هم که شده هر اسمی حتی سوسک سیاه را هم قبول می کرد.اسمش مهم نبود فقط مهم این بود که با سین شروع شود.صدای خانم جون من را از اداره‌ی ثبت احوال به حیاط خانه‌مان برگرداند.

-فک نکنم برادرم قبول کنه.

+وا مگه سعید ما مشکلی داره؟!

-نه ماشالله آقا سعید شما که همه جی تمومه ولی خونه‌ی برادرم تا عید آماده نمیشه منظورم اینکه برادرم قبول نمیکنه خواستگاری تو گچ و رنگ باشه.

+اینکه مشکلی نیست خواهر جون شما درستش می کنی دیگه ماشالله خونه‌ت به این بزرگی حیاط بزرگ سه چهار تا اتاق یه شب هم کار خیر باشه توش بده مگه؟

-نه بد که نیست ولی

اشرف خانم پرید وسط حرف خانم جون و گفت:

+دیگه تو کار خیر ولی اما نیارید

بعد سینی چای را که وسط خودش و خانوم جون بود زمین گذاشت و دستش را روی دست خانم جون گذاشت

-اشرف خانم خودت که پسر داری می دونی این پسر من داره تلف میشه همه‌ی سرمایه شو دوست و رفیقاش ازش گرفتن خواهری کن بذار سر و سامون بگیره

خانم جون نگاهش را از روی سینی چای برداشت و گفت:

+چشم من میگم به داداشم

-پس ما چهارم فروردین خدمت می رسیم

این را گفت و برای بار دوم نگاهی با نالیجه‌ی احمد و نادر شش و هفت ساله کرد و به سمت در رفت.

 

خدا را شکر فرشته نتوانسته بود قندان مناسب را انتخاب کند.

خانم جون در را بست و در حالیکه روی دستش می زد به طرف من آمد.

– این چه خاکی بود به سرمون شد حالا چطوری به فرشته بگم؟

صورت سیاه خانم جون رو که دیدم خواسته کمی فضا را عوض کنم.

مادر من این حرفا چیه؟ مگه شوهر برای خواهرم قحطه؟ این دیوونه نشد یه دیوونه دیگه.

– دختر جون اصن بحث شوهر نیست بحث سیمینه.فرشته اگه بفهمه سیمین قراره ازدواج کنه خل میشه.

ادامه دارد…

https://mahdisgousheh.ir/836/%d8%b3%db%8c%d9%86-%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%af%d9%88%d9%85/

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

7 + = 15