در روز چند بار سرتان پر از جر و بحث میشود؟
چند بار خودتان را به ساحت مقدس دادگاه درونتان معرفی و اتهامتان را قبول میکنید؟
چند بار در روز بر روی حکم قاضی اعتراض میزنید؟
چند بار با زنعموی مرحومتان سر اینکه به شما گفته بود تو بلد نیستی حرف بزنی جر و بحث میکنید؟
مطئنم حتی اگر دلتان نخواهد که خودتان را به دادگاه معرفی کنید یا زنعمو نداشته باشید باز هم اختلافات و جر و بحث های درونی شکل میگیرد.(چشم بسته غیب گفتم می دانم!)
دیالوگ های بین خودتان و خودتان، دیالوگ های بین خودتان و دشمن فرضیتان، دیالوگ هایی بین خودتان و کسی که تا چند ساعت بعد با او قرار دارید. همه و همه مثل خوره به جان مغزتان افتاده است.آیا وقت آن نرسیده این خوره ها به یک دردی بخورند؟
امشب که داستان کوتاهی از فرهاد بابایی می خواندم، دیالوگ های فوق العادهی متن خیلی من را به هیجان آورد. دیالوگ ها خواسته یا ناخواسته داستان را به شکل عجیبی پیش میبردند. دیالوگ ها «سلام خوبی؟ خوبم ممنون» نبود. دیالوگی بود که در جهت پیشبرد داستان نوشته شده بود.
ما خواهی نخواهی نمیتوانیم دیالوگها را از داستان یا حتی متن های غیر داستانیمان حذف کنیم. فقط باید تلاش کنم در نوشتن دیالوگ حرفه ای شویم. سوال و جواب برای خودمان ایجاد کنیم و به عنوان تمرین جدلهای هر روز خودمان را در فالب متن درآوریم.
نوشتن دیالوگ های ذهن یک تمرین بسیار خوب برای دیالوگ نویسی است. تمرینی که نمیشود نادیده اش گرفت.در آزادنویسی یا حتی در پستهای سایت یا پیجمان میتوانیم از خوره های بی مصرف ذهنیمان برای بیان خیلی از ایدههایمان استفاده کنیم.
میشه مثال بزنی؟
و اسم داستان کوتاه فرهاد بابایی رو بگی ؟
ممنون.