تا به حال به داستان پشت اتفاقات دقت کرده‌اید؟

مثلا به اینکه چه شد که آن سال سیزده بدر دستتان شکست یا چه شد که عید سال نود و هفت شما یک تصمیم مهم گرفتید.

هر اتفاقی تاریخچه ای دارد. پشت هر اتفاقی حداقل چند کلمه حرف خوابیده اند که منتظرند شما به آنها توجه کنید.

آنها تشنه ی این هستند که برای مخاطب شما تعریف شوند. تشنه ی اینکه بر روی کاغذ بیایند. خاطره گویی هنری است که نمی‌شود از آن چشم پوشید.

آیا فکر می کنید داستان شکستن دست شما برای مخاطبتان مهم و جدی نیست؟ من می گویم هست چون در وجود همه‌ی ما میل شدیدی به شنیدن داستان وجود دارد.

ما در مجالس غیبت شرکت می کنیم تا داستان بشنویم. ما با آدمها ارتباط می گیریم تا داستان بشنویم. همه‌ی ما از بچگی دلمان می خواسته برایمان داستان بگویند. پس چطور ممکن است از خیر داستان شکستن دست شما در سیزده بدر آن سال بگذریم؟

نه این امکان ندارد. به شما قول می دهم اگر داستانتان را با آب و تاب و با جزئیات بگویید حتی اگر نتیجه‌ی اخلاقی اش این شود که پا جلوی پای کسی نگیریم باز هم ما دنبالتان می کنیم.

می خواهم بگویم در دنیایی که پر از داستان ازدواج و طلاق فلان بازیگر است ما می توانیم از داستان گویی برای کارهای مفید تری استفاده کنیم. فقط کافی است داستان بگوییم به هر شکلی که بلدیم.

3 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

71 − = 63