-ببینم دفترتو

+نه نشونت نمیدم.

-چرا؟

+دعوام می‌کنی

-قول میدم دعوات نکنم

+قول دادی ها

-اره دیگه تو کی دیدی من بدقولی کنم؟

+هیچ وقت هیچ وقت بجز اون صد دفعه ای که قول دادی و عمل نکردی.

-ببینم دیگه

+بیا

-وا تو چرا هیچی ننوشتی؟دو ساعته اینجا چکار می‌کنی؟

+آخه هیچی به ذهنم نمیرسه

-اینم شد حرف آخه

(صورتش کم کم قرمز می‌شود)

+عصبانی نشو میگم

-من عصبانی نیستم ولی اگه دلایلت قانع کننده نباشه نه تو رو زنده میذارم نه خودمو!

+ ایده نداشتم آخه

(می‌رود که چاقویش را بیاورد دستش را می‌گیرم)

-تو که خوب میدونی من از این حرف چقدر بدم میاد

+حالا نفس عمیق بکش.میدونی ایده داشتم اما خب کامل نبود

-پس دو ساعته نشستی اینجا بیکار بیکار که ایده کامل شه آره؟

+حالا بیکار بیکار که نه.(سرم را می‌خارانم)چند تا پست تو اینستاگرام

-بسه دیگه ادامه نده فهمیدم.پس نداشتن  ایده و نمی‌دونم و نمیشه بهانه بود؟

+نه بابا واقعا کامل نشده بود

-بعد می‌خواستی تو اینستاگرام کاملش کنی آره؟

+نه گفتم شاید ذهنم پرت شه درست شه

-خب خدا رو شکر روش صحیح تکمیل ایده هم پیدا شد. ابتدا دفتر را باز کرده سپس کمی به ایده فکر می‌کنیم و بعد رهایش کرده و چرخی در اینستاگرام میزنیم!شاید در خلال پستهای اینستاگرامی بقیه‌ی ایده را پیدا کنیم.

+خیلی غر می‌زنی ها.اصن تو میگی چکار می‌کردم؟

-معلومه. صد هزار بار بهت گفتم نوشته حین نوشتن شکل میگیره.تو با همون جرقه شروع می‌کردی بعدش همه چیز خود به خود درست میشد.

(ضربه‌ی محکمی به پیشانی ام میزنم)

+آخ آخ حق با توئه

-بله همیشه حق با منه

+حالا دیگه پررو نشو بیا این گوشی رو بگیر از اتاق ببر تا من بشینم ببینم چه می‌کنم.

-ببینم چه می‌کنی دیگه خدا بهت رحم کرد زود آدم شدی وگرنه خونت حلال بود!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

2 + 8 =