امشب محض سرگرمی و کمی تنوع فیلم عروسی دایی ام را که مربوط به بیست سال پیش می‌شد،گذاشتیم و دیدیم.عروسی در حیاط خانه‌ی پدر بزرگ برگزار شده بود. پسری با لباس راه راه از اول تا آخر فیلم نقش گرم کردن مجلس را به عهده گرفته بود. قیافه‌اش انقدر در طول رقصیدن جدی بود که انگار داشت عمل جراحی انجام می داد!در قسمتی دیگری از فیلم آرایشگر دایی ام که همه می گفتند همان روز عروسی و در آرایشگاه دعوتش کرده بودند،با همان لباس‌های کارش آمده بود. دسته ی بلند جارویی را طوری در دستش گرفت که انگار گیتار می زند.کارش که با جارو تمام شد،آن را دست شاگردش داد و شروع کرد به رقص هندی!همه به هیجان آمده بودند و می‌خندیدند.

جالب تر برایم این بود که در یکی از اتاقهای ته حیاط عده ای پتو پلنگی روی سر انداخته و فارغ از همهمه‌ی عروسی راحت خواب بودند و کسی با آنها کاری نداشت.

ما هم کل فیلم خندیدیم و حتی با جمعیت همراه شدیم و دست زدیم.راستش را بخواهید به سادگی عروسی های آن زمان حسودیم شد.این روزها به این فکر می کنم هر چقدر یک مسئله حالا عروسی یا هر چیز دیگر را ساده تر می گیریم بیشتر به ما خوش می گذرد.این روزها دغدغه هایمان با آن روزها متفاوت است شاید به همین خاطر است حتی در وسط عروسی هم حوصلمان سر می‌رود.

پی‌نوشت:

این روزها از نوشتن قطعه بسیار لذت می‌برم.از من به شما نصیحت برای یکبار هم که شده امتحان کنید و از تجربه هایتان در طول روز بنویسید.

4 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

5 + 5 =