اوایل که شروع به نوشتن کرده بودم،عادت داشتم شکسته بنویسم.فکر میکردم با شکسته نویسی بیشتر میتوانم با مخاطبم ارتباط برقرار کنم.
شکسته نویسی برایم راحت تر هم بود چون لازم نبود املای صحیح بعضی از کلمات را یاد بگیرم.
با شکسته نویسی راحت تر بودم چون حس میکردم بهتر میتوانم آن چیزی که در مغزم هست روی کاغذ بیاورم.فکر میکردم اگر کتابی بنویسیم نمیتوانم همهی حرفهایم را خوب بزنم و پیاده کنم.
تا اینکه وقتی کتابهای مختلف را خواندم و حرفهای استادها در حوزهی نوشتن را شنیدم،فهمیدم که برای اینکه در این حوزه حرفه ای تر شوم،بهتر است(با شاید هم واجب است)کتابی نوشتن را تمرین کنم.
من به هر حال برای نوشتن کتاب یا همین پست به کتابی نوشتن احتیاج داشتم.
شاید فکر کنیم شکسته نویسی ارتباط ما را با مخاطب صمیمی تر میکند اما من حس میکنم سبب میشود قلم و ذهن ما تنبل شود.ما در حال نوشتن هستیم نه در حال حرف زدن.
این کار زبان را شلخته جلوه میدهد در ضمن ذهن خواننده را هم بهم میریزد.
از تمرینات آزاد نویسی شروع کردم.اوایل خیلی خنده دار میشد مثلا در هزار کلمه ها پانصد کلمه شکسته بود بقیه کتابی!
تا کمی اوج میگرفتم و نوشته از دستم در میرفت،سریع ذهنم ترجیح میداد شکسته بنویسید.
ولی جا نزدم انقدر نوشتم و نوشتم تا بلاخره شکسته نویسی را به جز در دیالوگها کنار گذاشتم.
دیروز در حال ضبط کرد طرح یک داستان بودم.اولین بار بود که این کار را میکردم و خیلی تعجب کردم وقتی فهمیدم همه را به زبان نوشتار گفتهام!
یعنی انقدر خودم را به زبان نوشتار نزدیک کرده بودم که تا اسم داستان میآمد ناخودآگاه زبان عامیانه و گفتاری خودش را به نوشتار و کتابی میداد.
واقعا تمرین کردن در این زمینه خیلی به من کمک کرد.
الان تمام حرفهایی که در ذهنم بود،گفتم و دیگر خیال نمیکنم که با شکسته نویسی راحت ترم.
خیلی هم عالی