فلوبر هم سعی کرد و سبک خودش را در فاصله‌ی نوشتن اولیه نسخه از رمان وسوسه سان آنتونیو که نثری آشفته، درهم ریخته و تغزلی دارد، و مادام بواری به دست آورد، رمان استادانه‌ای که در آشفتگی سبک و زبان جای خود را به سبکی یکدست و ناب داده است و هیجان‌ها و احساسات افراطی و تغزلی و سطحی نگری که در رمان اول دیده می‌شد، به خیالی از واقعیت در رمان دوم بدل می‌شود، در واقع این کار میسر نشد مگر با پنج سال کار و تمرین مافوق توان انسانی فلوبر تا اولین رمان ارزنده و بزرگ خود را بنویسد.

نمی‌دانم شما از نظریه‌ای که فلوبر راجع به سبک ارائه داده است،اطلاع دارید یا خیر،او می‌گوید: مو ژوست. کلمه‌ی مناسب و درست، تنها و تنها یک کلمه است. فقط یک کلمه است که می‌تواند بیانگر نظر نویسنده آن باشد. الزام فلوبر، یافتن آن کلمه بود.

اما چطور متوجه می‌شد که آن کلمه را پیدا کرده است؟ این را طنین کلمه به او می‌گفت: کلمه وقتی درست بود که طنین خوبی داشت. ارتباط کامل بین قالب و محتوا-میان کلمه و فکر- خودش را دریک هارمونی موسیقیایی معنی می‌کند. بنابراین فلوبر همه جمله‌هایش را با آزمون لاگولَد (فریاد) می‌سنجد. او در کوچه‌ای از درختان سپیدار –کوچه سخنگو- که خانه کوچک‌اش در کروسه آنجا واقع بود و هنوز هم پابرجاست، نوشته‌هایش را با صدای بلند می‌خواند. در آن کوچه قدم می‌زد و آنچه را نوشته بود با صدای بلند می‌خواند و این گوش‌هایش بودند که به او می‌گفتند آیا موفق شده است یا باید جستجوی واژه‌ها و جمله‌ها را تا رسیدن به آن کمال هنری که با تعصبی شدید پیگیری‌اش می‌کرد،ادامه دهد.

نقل از کتاب نامه‌هایی به یک نویسنده‌ی جوان نوشته‌ی ماریو بارگاس یوسا

با خواندن بعضی از متن‌‎ها آدم خیال می‌کند نویسنده همین‌طور کلمات را بدون اینکه کاری بکنند کنار هم چیده است.

بعضی از متن‌ها با اینکه ایده‌ی خوبی دارند ولی از لحاظ متن و نوع کلمات استفاده شده آنقدر که باید قوی نیستند یا اینکه کلمات با وجود اینکه همه کلمات زیبایی و پرمفهوم و غنی هستند اما به محتوای متن نمی‌خورند. نبود تعادل بین کلمه یعنی فرم داستان و ایده‌ای که پشت داستان است یعنی محتوایش علت شکست بسیاری از داستان‌هاست.

بخاطر همین بود که این حرف‌ها از یوسا در مورد نویسنده‌ی بزرگی مثل فلوبر من را به خود جذب کرد. انگار برای فلوبر محتوا و فرم دو کفه‌ی یک ترازو بوده و تلاش می‌کرده با انتخاب کلمات مناسب بین این دو کفه تعادل ایجاد کند.

خیلی از اساتید نویسندگی توصیه می‌کنند هنگام بازنویسی متن، یکبار آن را با صدای بلند بخوانیم. این دقیقاً کاری است که فلوبر همیشه انجام می‌داده و انگار دلیل محکمی هم برای انجامش داشته و آن هم حفظ طنین مناسب متنش و انتخاب کلمات مناسب بوده است.

از طرفی از همین نکته‌ی انتخاب کلمه‌ی مناسب ما می‌توانیم این را دریابیم که داشتن دایره لغت بالا تا چه حد برای یک نویسنده مهم است.

مثلاً فرض کنیم می‌خواهیم یک کفش با لباس‌مان ست کنیم. اگر لباس‌هایمان رسمی باشند و تمام کفش‌های توی کمدمان اسپورت آنوقت چه اتفاقی می‌افتد؟ خوب مشخص است تیپ ما ناهماهنگ می‌شود.

موضوع دایره‌ی واژگان بالا هم همین است. اگر دایره لغت ما خیلی کم و محدود باشد نمی‌توانم آن هماهنگی و تعادی که فلوبر در رابطه با آن حرف زده بدست بیاوریم. اینطوری یا همیشه فقط یک نوع خاص از نوشتن را تجربه می‌کنیم یا اینکه متن‌هایمان یکدست نمی‌شوند.

مثل اینکه همیشه در هر موقعیتی بخاطر اینکه کفش مناسبی نداریم همیشه تیپ اسپورت بپوشیم یا به ناهماهنگی تیپ‌مان رضایت دهیم!

می‌توانیم با خرید کفش اسپورت و یاد گرفتن لغات تازه این مشکل را حل کنیم.

پس برای اینکه بازنویسی بهتری و متن هماهنگ‌تری داشته باشیم دو کار لازم است: انجام تمرینات کلمه برداری و خواندن متن با صدای بلند.

شما چه نکته‌ی دیگری از نقل قول بالا و فلوبر یاد گرفتید؟

2 پاسخ

  1. اگر آن تنها کلمه ی متناسب، در دایره واژگان فعال نبود. می‌توان مثل فلوبر جستجو کرد. حال با فرآیند جستجوی ساده و راحت در فرهنگ لغت های مجموعی کنار هم مثل سایت یا اپ واژه یاب جای هیچ بهانه ای باقی نمی ماند.
    می‌توانیم مثل فلوبر به باغ و گلزارهای در دسترس برویم و متن مان را بلند بخوانیم و هر جا گوشمان ناهمگونی احساس کرد پیشنهاد مترادف یا جایگزینی بدهیم اگر آن پیشنهاد هنوز خراش و نازیبایی به همراه داشت، سراغ واژه یاب برویم و در کسری از ثانیه آن تنها کلمه ی در جایگاه را شکار کنیم.
    مهدیس جان خودم الان حین نوشتن این کامنت به وسوسه افتادم که در فرآیند بازنویسی مدتی روی بعضی متن هایم وسواس به خرج دهم و کلمه به کلمه اش را وارسی کنم. خود این بازی باعث افزایش دایره لغات خواهد شد.
    سپاس از مطلب زیبا و کمک کننده ات 🌹🌹🌹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

12 − 6 =