فلوبر میگفت:
نوشتن نوعی زندگی کردن است.
به بیانی دیگر،کسی که این حرفه زیبا و جذاب را به عنوان شغل خود برمیگزیند،برای زندگی کردن نمینویسد بلکه برای نوشتن زندگی میکند.
نقل از کتاب نامههایی به یک نویسندهی جوان از ماریو بارگاس یوسا
یوسای عزیز
این روزها که مشغول خواندن نامههایتان به یک نویسندهی جوان هستم، بسیار درگیر ایدهها و حرفهایتان شدهام.
تقریباً یک سال قبل تصمیم گرفتم نوشتن را به عنوان سرگرمی در تعطیلات تابستان انتخاب کنم. آن زمان تحت تأثیر تعریف یکی از استادانم از قلم، حسابی کیفور بودم.
نوشتن برایم جدی نبود و هیچگاه خیال جدی شدنش هم به ذهنم خطور نمیکرد. جز یکی از دوستانم که برای من آیندهی نویسنده شدن را میدید خودم و بقیهی اطرافیانم هیچگاه به نویسنده شدن فکر نمیکردیم.
حالا که این نامه را مینویسم اما همه چیز فرق میکند. دقیقهای نیست که بدون وجود و فکر نوشتن بگذرد. در تمام تصمیماتم نوشتن حرف اول را میزند.
من برای اینکه گذران عمرم بیهوده نگذرد یا اینکه از تعطیلاتم استفاده کنم نمینویسم بلکه مینویسم چون زندگیم را وقف نوشتن کردهام. زندگی من مأوا و مکانی برای زندگی نوشتن شده است و خودم را بدون وجود نوشتن تهی و پوچ میبینم.
همیشه از خودم سؤال میکنم چطور این اتفاق افتاد؟چطور همه چیز تا این اندازه جدی شد و چطور همهی اتفاقات پشت هم ردیف شدند تا من به اندازهی زندگیم نوشتن را دوست داشته باشیم؟
جواب سؤالاتم را در خود نوشتن پیدا میکنم. نوشتن آغوشی بود که وقتی خودم را در آن رها کردم من را به من نشان داد.
نوشتن مثل یک نقاش دست به قلم زد. با این تفاوت که نقاش با رنگ و بوم به تصویر میکشد و نوشتن با کلمه.
او من را به شکل کلمه به خودم نشان داد. پس چطور میتوانم برای نوشتن زندگی نکنم وقتی چنین خدمت بزرگی به من کرد؟
این جمله را «که نویسنده برای نوشتن زندگی میکند» با تمام وجودم حس میکنم و فکر میکنم فوق العاده ترین و قشنگترین حسی است که یک نویسنده میتواند در زندگیش داشته باشد.
دلیل این حس در نویسندههای متفاوت،قطعاً فرق میکند اما نتیجه مشابه است. همه برای نوشتن و نگهداری از نوشتن است که زندگی میکنند. وقف زندگی برای نوشتن در تصور همهشان وجود دارد.
این عشق سختیهای راه نوشتن را آسانتر میسازد.
به قول خودتان با آرزوی بهترینها
یک کاتب جوان