تا به حال شده رمانی بخوانید یا فیلمی نگاه کنید که پس از پایانش احساس احمق بودن به شما دست بدهد؟یعنی حس کنید دور از جان شما نویسنده و کارگردان شما را بلانسبت خر فرض کردهاند؟
انگار که همه چیز فیلم به طور اتفاقی و الکی الکی پیش میروند. بدون اینکه اتفاق خاصی بیفتد یا با یک اتفاق کاملاً پیش پا افتاده همه چیز بهم میریزد یا برعکس همه بهم میرسند.
به چنین چیزی در کتاب بیست کهن الگوی پیرنگ «پیرنگ احمقانه» میگویند.
برای توضیح بیشتر این اصطلاح اول باید به سراغ خود کلمهی پیرنگ برویم.
تعاریف زیادی برای توضیح این کلمه استفاده شده.مثلاً میگویند:
پیرنگ همان ساختار است
یا
پیرنگ اسکلتی است که داستان شما را سرپا نگه میدارد.
اما استعارهای که خیلی استفاده میشود نیروی الکترومغناطیس است.
یعنی
پیرنگ نیروی الکترومغناطیسی است که اتمهای داستان را به یکدیگر وصل میکند. این نیرو صور خیال اتفاقات و اشخاص را بهم مرتبط میکند.
در جای دیگر میگویند
جوابی که برای سؤال داستانت «دربارهی چیه آماده میکنید؟» و میگویید همان پیرنگ است.
و در جای دیگر پیرنگ را اینطور تعریف کردهاند که
زنجیرهای از روابط علت و معلولی است که به طور پیوسته الگوهای رفتاری و ماجراهای واحدی را خلق میکند.پیرنگ خواننده را در بازی «چرا اینجوری شد؟» دخیل میکنند.
بر اساس این تعاریف در نمایشنامه رمان یا فیلمی که پیرنگ قویای وجود دارد، اتفاقات از آسمان نازل نمیشوند و برای هر اتفاقی از قبل برنامهریزی شده و زمینه چینیهایی وجود دارد.
در واقع به قول مارک تواین:
شخصیتها خودشان را به اتفاقات و پیشامدهای قصه محدود میکنند و از معجزات چشم پوشی میکنند.
پس اگر پیرنگ ما طوری باشد که در آن به طور ناگهانی معجزه رخ دهد پیرنگ را پیرنگ احمقانه مینامیم که امروزه این نوع پیرنگها از طرف خوانندهها رد میشود چون هیچکس دوست ندارد خر فرض شود.
یک پاسخ