(از اتاق بیرون میایم تا یک لیوان آب بخورم. برق اتاقش هنوز روشن است.به طرف اتاقش می‌روم و در می‌زنم.)

-ساعت نزدیک به دو شبه. تو هنوز بیداری؟

+آره یادم اومد امروز هیچ ننوشتم. دیگه همین الان دست به قلم شدم که یه چیزی بنویسم.

-حتماً یه روز شلوغ داشتی آره؟

+راستشو بخوای نه امان از این اهمال کاری. توی کلیپای اینستاگرام غرق شده بودم.

-ای بابا.

+چند روزه که فک می‌کنم قلمم خشک شده. خبری از هیچ چیز خلاقانه‌ای نیست. اصن می‌دونی دست و دلم به نوشتن نمیره دیگه.

-کتاب می‌خونی؟

+آره اما بی تأثیره.چرا وایستادی دم در. بیا تو.

-دلم می‌خواد بیام تو ولی راستش انقدر کتاب و دفتر و لباس اینجا پخش و پلاس که نمی‌دونم کجا باید بشینم.

+آها راست می‌گی ببخشید. زیست یه نویسنده همینه دیگه.

(لباس‌ها روی تخت را جمع می‌کند و در کناری می‌گذارد)

+بیا بشین اینجا.

-راستش رو بخوای من فکر می‌کنم مشکل تو همین نظم نداشتنه. آخه این ذهن بیچاره تو چطوری تو این فضای شلوغ می‌تونه کار کنه؟

+من که فک نمی‌کنم ربطی داشته باشه. آخه عکسای نویسنده‌هایی که می‌بینم همه کلی برگه دروبرشونه.

-عکسایی که تو می‌بینی به احتما زیاد مال وقتی که دارن کار میکنن.اون برگه‌ها جمع میشه ولی بعدش دیگه دلیلی نداره شلوغ باشه.

+شاید.

-ببین تو این محیط شلوغ وقتی که حتی جا واسه نشستن یه نفر هم نیست معلومه که ذهن تو نمی‌تونه تمرکز کنه. خلاقیت به نظم احتیاج دارهو هم به نظم تو برنامه هم به نظم تو محیط.

+یعنی فکر می‌کنی تأثیر بذاره؟

-ضرر امتحان کردن این کار قطعاً از ضرر گشتن بیخود تو اینستاگرام کمتره.

+باشه حالا فردا این کار و انجام میدم.

-نه نه فردا دیره. کار همین الانه.

+آخه سر و صدا میشه.

-بهونه نیار. منم دیگه باید برم.

+یعنی نمیمونی کمکم کنی؟

-کار کار خودته.شب بخیر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

19 − 12 =