امروز وقتی تاریخچهی زندگی میشل دو مونتنی نویسنده و فیلسوف فرانسوی را میخواندم، جذب یکی از عقایدش شدم. کمی در مورد عقیدهاش تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم هر چه که یاد گرفتم با شما به اشتراک بگذارم.
در قرن هفدهم نگاه فیلسوفان به طبیعت، نگاه مهربانانهای نبود. آنها فکر میکردند هنر و مذهب مأموریت دارند جلوی نواقص طبیعی و اتفاقاتی که از روی طبیعت انسان میافتد بگیرند. اندیشمندان آن دوره نسبت به کلمهی طبیعی حساسیت داشتند و با شنیدنش کهیر میزند. همه در تلاش بودند که نواقص وجود آدم و طبیعت را بپوشانند و آن را بی نقص نشان دهند. انگار که طبیعت را مقصر تمام فلاکتهایی که انسان کشیده میدانستند.
اما شیوهای که میشل مونتنی پیش گرفته متفاوت با این روشنفکران است. او معتقد بود واکنش ما به اتفاقات است که خوشبختی یا بدبختی ما را رقم میزند نه صرفاً اتفاقات طبیعی.مثلاً نسبت به روزهایی که در دو قدمی مرگ بود احساس خوبی داشت. او سعی داشت جنبههای مثبت این اتفاق طبیعی را ببیند.
تفکر این نویسنده از تفکر مکتب رواقی میآید. تفکر اصلی این مکتب این است که اتفاقات رخ میدهد. اضطراب و استرس و مرگ در زندگی وجود دارد و این واکنش ما به این اتفاقات است که زندگی را میسازد نه خود آن اتفاقات. این مکتب میگوید خود را در بدترین شکل ممکن تصور کنید، فکر کنید بدترین اتفاقات برایتان افتاده است حالا بنشینید و به جای داشتن استرس، مسائل را تحلیل کنید.
رواقیون اعتقاد دارند که ما باید همسو با طبیعت پیش برویم و نگران اتفاقات بیرونی نباشیم.
اگر یک رواقی باشیم و کسی از پشت به ماشینمان بزند،طبیعتاً خیلی حرص و جوش نخواهیم خورد!چون با خود میگوییم من فقط بر روی واکنش خودمان تسلط دارم نه کارهایی که دیگران انجام میدهند.
آنها تسلیم طبیعتند و به جای جلوگیری از رخ دادن اتفاقات طبیعی سعی دارند واکنش خودشان را کنترل کنند.
وقتی عقاید این مکتب را میخواندم به فرمول «اتفاق+واکنش=نتیجه»فکر میکردم. ظاهراً عقاید این مکتب ارتباط زیادی با این فرمول دارد.
در رابطه با این مکتب بیشتر بخوانیم:
سه راز شادی از دیدگاه رواقیون رومی نوشته جان سِلار | ترجمه شریف احمدی | مجله نبشت (nebesht.com)
دقت کردین اگه دنبال یه چیزی باشین هرچی که بهش مربوط باشه رو پیدا می کنین؟ انگاری همدیگه رو جذب می کنن و آدم رو هدایت می کنن.