چند سال پیش معلمی داشتم که از آخرین توصیههایش به ما این بود:«هر کتابی رو میخونید خلاصهش رو مرتب بنویسید. برگههای خلاصهنویسی رو مرتب شماره بزنید که اگر یک موقع کسی خواست بتونه استفاده کنه.»
من مدتی این کار را امتحان کردم اما چون به نظرم کار سختی میآمد رهایش کردم. تا اینکه در دورهی سمپوزیوم تمرین خلاصهنویسی به ما دادند. خلاصه نویسی فیلم اجاره نشینها.
این خلاصهنویسی با خلاصهنویسیهایی که قبلاً نوشته بودم یک تفاوت اساسی داشت. در این خلاصهنویسی نباید نظر شخصیام را در متن دخالت میدادم. در واقع از ما خواسته بودند مثل یک راوی عمل کنیم نه مثل یک منتقد
متنی خونسرد بدون استفاده از جملاتی مثل«بازی فلان بازیگر را دوست داشتم»یا«به نظرم فیلنامهی قیلم خیلی خوب بود»نظرمان را باید برای خودمان میگذاشتیم.
راستش را بخواهید این تمرین خیلی سختتر از آن چیزی بود که فکرش را میکردم. نظری شخصی تا نوک قلمم میآمد اما اجازهی نوشتنش را نداشتم. از طرفی خودِ عمل داستان روایت کردن هم ساده نبود. نمیدانستم از کجا باید شروع کنم. چطور باید ادامه بدهم و در پایان چه باید بنویسم. شاید در گفتار بتوان فیلم را توضیح داد اما در نوشتار انگار قضیه فرق میکرد.
من به همان فیلم بسنده نکردم. امروز خلاصهی یک نمایشنامه هم نوشتم. تمرین سختی است اما ذهن را بهکار میاندازد. من به این تمرین،تمرین راوی بی طرف میگویم.
یک پاسخ