یکی از تمرینات دورهی سمپوزیوم نویسی تمرین مقالهنویسی است. استاد دوره برای ما از مراحل مقالهنویسی حرف زدند و گفتند چطور میشود یک مقالهی خوب نوشت. من چون تجربهی مقالهنویسی را از قبل داشتم گمان میکردم همهی مراحل را میدانم و همین کلمهی میدانم باعث شد برای مدتی اشکالات کارم را متوجه نشوم. با گفتن کلمهی میدانم ذهن من قفل شد و گوشهایم کر و حواسم پرت.
اگر از من بپرسند خطرناکترین کلمه برای یک آدم چیست میگویم کلمهی «میدانم». این کلمه اگر مکرر گفته شود حکم یک بمب ساعتی را ایفا میکند.
وقتی به محض اینکه کسی به ما چیزی میگوید یا چیزی را میخوانیم با خودمان میگوییم «من که این را میدانم» درِ ذهنمان برای دریافت اطلاعات تازه میبندیم و کلیدش را هم در قعر یک چاه عمیق میاندازیم.
دریافت نکردن اطلاعات تازه یعنی گندیده شدن مغز. دنیا در حال تغییر است. مدام ایدهها و افکار جدید به این دنیا افزوده میشود. ما نیز هر روز باید در حال تغییر باشیم. هر روز به زندگی اجازه دهیم اتفاق و افکار تازه برای ما بچیند. به محض اینکه درِ ذهنمان را در مقابل یادگیری میبندیم خودمان را از تغییر محروم میکنیم.
رشد ما آن زمانی شروع میشود که اگر چیزی را هم میدانم باز هم به ذهنمان و فکرمان اجازه دهیم افکار و نظرات دیگران را در رابطه با آن موضوع بشنود.
به قول حافظ شیرازی:
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکتهات بگویم خود را نبین که رستی